پایگاه خبری الف 18 اسفند 1394 ساعت 20:25 http://alef.ir/vdci3yapwt1ap52.cbct.html?337495 -------------------------------------------------- عنوان : «اسعد» دیگر مُد نیست زنده یاد محمدعلی اینانلو، 18 اسفند 94 -------------------------------------------------- متن : اسعد تقی‌زاده، محیط بانی که چندسال در انتظار بخشش بود، با تلاش های بسیار سازمان محیط زیست و فعالان این حوزه، دو روز پیش بخشیده شد و دیروز به خانه برگشت. زنده یاد محمدعلی اینانلو، آذرماه ۹۳ یادداشتی درباره اسعد تقی‌زاده نوشت. به مناسبت آزادی محیط بان دنا، این یادداشت را بازنشر می کنیم؛ «اسعد» دیگر مُد نیست اسعد زنگ زده بود، از زندان، گاهی زنگ می زند، حرف می زند و من گوش می دهم، تعریف می کند، به یاد خاطرات جوانی اش می افتد که چقدر طبیعت را دوست داشته، بخشی از کتابش را برایم می خواند، «زیبایی های دنا» دارد در زندان کتاب می نویسد، از زیبائی های سرزمین اش می گوید، از دنا، از بلوط هایش از آبشارهایش از برف هایش، از گردنه بیژن : - آقای اینانلو خودت که از گردنه بیژن گذشتی میدونی چی میگم. و من می دانم که اسعد چه می گوید، اسعد را ندیده ام اما اسعدها را دیده ام در لباس شکاربان و شکارچی، جوانان این مملکت، با آن ها نشسته ام، در شب های سرد زمستانیِ کویر آتش تاق را برتافته ایم، با هم چای دودی خورده ایم، گپ زده ایم، شوخی کرده ایم، صبح تاریک در سوز کویری برخاسته ایم، صبحانه خورده نخورده به کوه زده ایم، برای شکاری یا تصویری، همان اسعدهائی که به لطف مدیران پردیسان به جان هم افتاده اند. از عالم تخیل بر می گردم، نمی دانم چقدر طول کشیده است، حالا اسعد دارد گریه می کند، می دانم کجای حرفش او را به گریه انداخته است، به خدا نمی خواستم بزنم، خدا از من نگذره که بخوام آدم کش باشم، به خدا من هیچی نمی دیدیم، همه چی تار بود... اسعد همچنان می گوید و می گرید، «اسعد تقی‌زاده» محیط بانی که شش سال پیش جوانی را که دانسته یا ندانسته قاطی شکارچیان غیرمجاز شده بود، کشته بود... هق هق گریه کلماتش را می برند و یا کلمات هق هق گریه اش را - به خدا ۱۰ روز نبود که عقد کرده بودم، این چه سرنوشتی بود، چرا اینطوری شد، به خدا دارم تو زندان می پوسم، جوونی ام رفت، هیچکس به فکر من نیست... هیچ کس به فکر اسعد نیست اما زمانی همه به فکر اسعد بودند، زمانی که حکم اعدامش تأیید شد خبرنگاران در روزنامه ها مطلب نوشتند، جوانان احساساتی پشت کیبوردها نشستند، بارانی از پُست و کامنت و مطلب و مقاله و مصاحبه می بارد، همه احساساتی و جوگیر شده اند، من هم این وسط یکی دو مطلب می نویسم، «شهیدی فر» زنگ می زند : - میخوام به برنامه «پارک ملت» دعوتتون کنم که راجع به محیط زیست، محیط بان ها و به خصوص محیط بانی که حکم اعدام دارد صحبت کنیم. همیشه کلمات را کامل و صحیح ادا می کند، نصف سن مرا دارد اما همیشه مرا مجاب می کند، قبول می کنم، آقای محمدزاده رئیس محیط زیست (دولت دهم) هم خواهد آمد، جو فیس بوکی بالا می گیرد، این وسط یکی از مدیران پردیسان کولاک می کند، در مصاحبه ای می گوید: - این ها یک مشت اراذل و اوباش اند! خطابش به خانواده جوانی است که به دست اسعد کشته شده، همه در تکاپوی گرفتن رضایت اند، خانواده مقتول، خانواده ای فرهنگی اند، خانواده شهیدند، خطاب این استاد آن ها را برمی آشوبد، برنامه پارک ملت قرار است شروع شود، یک ساعت پیش از برنامه در استودیو هستم، رئیس محیط زیست هنوز نیامده، تلفن من زنگ می زند: آقای اینانلو سلام، من از طرف خانواده رضائی - خانواده مقتول- زنگ می زنم، آقای رضائی پیغام داده اند که ما برای آقای اینانلو احترام قائلیم اما اگر در برنامه امشب حرفی از این موضوع بگویند، ما رضایت نمی دهیم. نمی دانم از کجا فهمیده اند، مهم نیست، چیزی که مهم است اینکه بیش از این ایجاد حساسیت نکنیم، موضوع را با شهیدی فر و آقای محمدی زاده درمیان می گذارم، نیم ساعت مانده به شروع برنامه تعویض موضوع یک برنامه زنده تلویزیونی اگر غیر ممکن نباشد حتما بسیار مشکل است اما شهیدی فر با استادی تمام برنامه را اداره می کند، به خیر می گذرد، جو احساساتی کامنت ها و فیس بوکی ها ادامه دارد، فشار روانی دارم، طبق معمول به مزرعه پناه می برم اما آن جا هم در امان نیستم، خانمی از تلویزیون BBC زنگ می زند : - آقای اینانلو سلام، در برنامه زنده امشب می خواهیم راجع به محیط زیست و محیط بان های اعدامی حرف بزنیم آیا حاضرید که به طور زنده در برنامه امشب شرکت کنید؟ این خانم هم خوب حرف می زند اما نمی تواند مرا مجاب کند، برایش توضیح دادم که بنا به دلایل شخصی مایل نیستم که در هیچ رادیو با تلویزیون خارجی صحبت کنم، می پذیرد اما پیش از خداحافظی می گویم که اگر توصیه مرا می پذیرید این برنامه را پخش نکنید و حساسیت خانواده مقتول را به حرف های رسانه ای توضیح می دهم و توصیه می کنم که برای حفظ جان این جوان هم که شده برنامه را پخش نکنید. با تردید می گوید، نمی داند بتواند یا نه اما حرف مرا به رؤسایش منعکس می کند، BBC آن شب برنامه را پخش نمی کند اما جو احساساتی فضای اینترنتی ادامه دارد، باران فیس بوک و کامنت و قربان صدقه و فداکاری و فحش و ناسزا به شدت می بارد، کار به تظاهرات در پردیسان می انجامد، مهندس و حواریون از دژ پردیسان بیرون می آیند، قسم های محکم می خورند، قول های غلاظ و شداد می دهند، جوانان احساساتی آرام می شوند، مهندس و هیئت همراه از پردیسان می روند، گروه جدید می آیند با قول ها و قسم های جدید، باز هم خبری نمی شود، روزنامه ها ساکت اند، دنیای مجازی ساکت است، گویی هرگز نه اسعدی بوده و نه محیط بانی، گویی دوستان احساساتی سوژه های تازه ای برای سرگرمی پیدا کرده اند، سوژه محیط بان زیر اعدام - دیگه حال نمیده ! - اسعد دیگر مُد نیست...