پایگاه خبری الف 9 دی 1394 ساعت 9:54 http://alef.ir/vdcjvyetauqe8hz.fsfu.html?320917 -------------------------------------------------- عنوان : مصاديق حصر در تاريخ اسلام بخش تعاملی الف - یاسر امیدی -------------------------------------------------- متن : (قابل توجه کسانیکه ادعا می کنند که حصر هیچ سابقه تاریخی در اسلام ندارد) در تاريخ اسلام مصاديقي از حصر وجود دارد. يك نمونه از آن در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در جريان جنگ تبوك صورت گرفت كه آيه ۱۱۸ سوره توبه به آن اشاره دارد. « وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم»(سوره توبه ، آيه ۱۱۸) ترجمه: (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) بازماندند (و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آن ها تنگ شد و (حتى) جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند و دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها را پذيرفت كه خداوند توبه پذير و مهربان است. در شان نزول اين آيه آمده است « سه نفر از مسلمانان به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه از شركت در جنگ تبوك، و حركت همراه پيامبر سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند. هنگامى كه پيامبر از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، خدمتش رسيدند و عذر خواهى كردند، اما پيامبر حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آن ها سخن نگويد. آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند، پيامبر اجازه جدايى نداد، ولى دستور داد كه به آنها نزديك نشوند. فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ، شهر را ترك گويند و به قله كوه هاى اطراف مدينه پناه ببرند از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آن ها وارد كرد اين بود كه كعب بن مالك مى گويد روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مى گيرد، هنگامى كه مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من كارم به جايى رسيده است كه دشمنان در من طمع دارند. خلاصه بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند. مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مى كشيدند كه توبه آن ها قبول شود و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه آن ها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود. در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت: اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ما گنهكاريم ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم) آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، و به اين ترتيب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آيه فوق در اين زمينه نازل گرديد. ( آیت اله مكارم شيرازي تفسير نمونه ، ج۸، ص ۱۶۹-۱۷۰) همانطور که ملاحظه کردید این سه نفر که در حصر جامعه اسلامی قرار گرفته بودند حتی منافق نیز نبودند و فقط در امر جنگ کوتاهی کرده بودند، تازه بعد از اینکه فهمیده بودند که دشمنان اسلام از این کار آنان خوشحال شده اند و برای آنان کف زده اند از کرده ی خود بسیار پشیمان شدند حال خوانندگان عزیز اندکی با خود تامل کنید و آنهمه ظلم که سران فتنه در حق نظام اسلامی که به تعبیر امام راحل حفظ آن از حفظ جان امام زمان نیز واجب تر است انجام دادند را با تقصر ناچیزی که این افراد در صدر اسلام انجام دادند مقایسه کنید تا رافت نظام و رهبری در حق سران فتنه بیش از پیش برایتان آشکار شود. در زمان خلافت حضرت علي عليه السلام نيز ايشان پس از جنگ جمل عايشه را در مدينه محصور نمودند. اعثم كوفي در فتوح البلدان نقل مي كند كه پس از خاتمه جنگ علي عليه السلام در بصره به طرف خانه اي كه عايشه موقتاً در انجا بود حركت نمود و ديد كه عايشه با عده اي از زنان بصره، مشغول گريه و زاري هستند، آنان را مورد سرزنش قرار داد و عايشه را مخاطب قرار داده و فرمود: عايشه خداوند تو را دستور داده بود كه در خانه خود بنشيني و خود را از بيگانگان مستور و محفوظ بداري اما تو با امر پروردگار بزرگ مخالفت نموده، دست به خون مسلمانان آلودي، مردم را به ضد من شوراندي واز راه ظلم، جنگ بزرگي عليه من به وجود اوردي در صورتي كه تو و خاندانت به وسيله ما به عزت وشرف نائل گشته ايد و به وسيله ما خاندان بود كه تو ام المؤمنين شدي. اينك بايد آماده حركت باشي و به خانه اي كه رسول خدا تو را در آنجا برقرار نموده است برگردي و تا دم مرگ در آنجا باشي. (ترجمه فتوح البلدان ابن اعثم، محمد بن احمد المستوفي الهروي، بمبئي: مطعبه الحسيني ، ۱۳۰۰، ج۲، ص ۳۳۹-۳۴۰- مرتضي عسکری، نقش عايشه در تاريخ اسلام ، ج۲، ص ۲۲۶-۲۲۷)