عاری از کار

بخش تعاملی الف - سید ابوالفضل طاهری هرزویلی

24 خرداد 1394 ساعت 11:02

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.


یادش قرین خیر آن روزی که از ما پرسیدند می خواهید چکاره شوید؟ هر کس با عشق رویای خویش را ترسیم نمود.

یکی گفت دکتر، لحن سخنش در برگیرنده ی خدمت به جامعه بود، دیگری گفت مهندس، از حسش فهمیدم در سرش چه رویاهایی می پروراند، آن یکی فرمود خلبان، از شوق نگاهش بر می آمد که بلند پرواز است، همه گفتند و ترسیم نمودند آنچه در سر می پرورانند تا قرعه به نام من افتاد، همگی بالاتفاق نگاهشان را معطوف به من کردند و چشم انتظار پاسخم بودند، نمی دانستم چه بر جوی سخن جاری سازم که خدا را خوش بیاید، بار اولی بود که فکرم را به حوالی این مقوله کشانده بودم، سکوت در من حکم فرما بود شاید کاری در رویایم نداشتم شاید نمی خواستم کاره ای شوم، شاید جایی در کنار شاغلان این مرز و بوم نداشتم، ناخودآگاه گفتم پلیس، اما پر واضح بود که حرفی برای گفتن نداشتم و گفتم که گفته باشم.

سال ها از آن قضایا گذشت و دیگر گذرم به کار نخورد تا روزی که به اداره ای مراجعه کردم و مشغول پر کردن فرم مربوطه بودم. جنسیت؛ مرد، تحصیلات؛ لیسانس، شغل؛ بغض گلویم را فراگرفت، بی اختیار یاد شب بیداری های کنکور افتادم، یاد دغدغه ها و نگرانی ها، یاد مشقت ها و محنت ها، زورم می آمد جای شغل خط تیره بگذارم گویی خط بطلان بر مهارت ها و استعدادها و رویاهایم کشیده ام، شماره تماس محل کار؛ شماره ی کدام نا کجا آباد را بنویسم که بیکاری ام را بر فرق سرم نکوبند، نشانی محل کار؛ سرم را به زیر افکندم، توان مواجهه با این حقیقت را نداشتم و از ته دل می خواستم فرم را از بیخ و بن پاره کنم. اما این جامه را روزگار با دست خویش بریده و دوخته هر چند بر تنم زار می زند اما چاره چیست؟

در این میانه تقصیر من چیست؟ اگر امروز در مقابل شغل علی رغم میل باطنی ام خط تیره می گذارم نه آنکه با کار غریبه بوده ام. در پی کار بوده و به دنبالش این در و آن در زده ام، منتها آن چندرغازی که از قرار معلوم حقوق می نامیدند پول تو جیبی مان را هم در بر نمی گرفت چه برسد که به تفکر در حوالی استقلال مالی، افتخار نداد به قیافه ی من هم نگاه کند چه برسد به اینکه از دانسته هایم پرس و جو کند.

این چه سرنوشتی است که گره ی کار ما را به دست نااهلان سپرده ای، روزگاری محصل بودیم و جویای دانش، کار و بارمان علم بود و تحصیل، هم اینک کار و بارم زیر دایره ی سوال رفته و هویتم در شرف نابودی است. گاهی احساس می کنم در زندگی درجا زده ام مثل دویدن در تردمیل گاهی هم گمان می برم از نفس ایستاده و به عقب رانده شده ام. دلم گرفته نه بابت کار به جهت انحطاطی که مرا در بر گرفته و رهایم نمی کند.

امام سجاد (ع) در صحیفه ی گرامی خود از خدایش می خواست وی را از رنج کسب معاش معاف کند. ما چه مسیری را در پیش گرفته ایم، به کجا می شتابیم، چه بر سر ما آمده است. که در تمنای کار هستیم و دست از خواسته هایمان نمی شوییم. روزهای سختی است شاهد و ناظر سر کار رفتن دوستان و آشنایان هستی و خود خانه نشین گشته ای اما نه آنکه کنج خانه نشسته و غرق این خطوط تیره گشته ام. من هم از خدای خویش می خواهم که مرا از مشقت کسب و کار معاف دارد تا روزی که زندگی مرا در خود جای داده عاری از کار باشم و راضی از کردگار.


کد مطلب: 276242

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcayinuu49n0u1.k5k4.html?276242

الف
  http://alef.ir