تجربیات تلخی که روزمره عینا شاهدش هستیم

رضا صابری، 11 مرداد 94

11 مرداد 1394 ساعت 6:30


هفته ی پیش جمله ای خواندم که از آن واقعیت های تلخی بود که آدم از شنیدنش آه می کشد. نه یک فاجعه بود و نه یک تیتر از حوادث روزنامه بود و نه افشای یک فساد اقتصادی. از همه ی این ها مهم تر بود.

خواندم «ما که بچه بودیم، چادر مادرمان را می گرفتیم که گم نشویم، امروز بچه دستش به مانتوی مادرش نمی رسد که ان را بگیرد...». این واقعیت تلخی است که بسیاری از ما با آن مواجهیم و در تجربیات روزمره مان عینا شاهدش هستیم، اما گاهی اوقات ما دنبال بهانه ایم تا خود را قانع کنیم به خود جملاتی را بگوییم مانند «یعنی مشکل ما موی جووناست؟!» که متاسفانه اکثر رئیس جمهورهای ما هم آن را گفته اند. رؤسای جمهور ما،‌ از نظر مواضع و نگاه سیاسی بسیار با هم متفاوت و بعضا متضاد بوده اند اما از یک نظر بر یک صراط، مستقیم بوده اند - که البته صراط مستقیم نبوده - و آن فرهنگ است.

مرضی ما ایرانی ها را گرفته که تا به معضلات و مسائل فرهنگی می رسیم، ادای روشن فکرها را در می آوریم، ولی کاش واقعا روشن فکر بودیم. هنوز نفهمیده ایم که اگر روشن فکر واقعی یعنی استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری، پس این نگاه من درآوردی ما از کدام آبشخور است؟

متاسفانه امروز بسیاری از ما اشتباها فکر می کنیم که حزب اللهی بودن اگر در مسائل سیاسی باشد خوب است ولی در مسائل فرهنگی خیلی هم خوب نیست؛ در حالی که حزب اللهی بودن اصلش در فرهنگ تعبیر و تبیین می شود. به قول امام خمینی (ره) «فرهنگ، باعث تمام خوشبختی ها و بدبختی های یک ملت است».

بعضی از ما عادت کرده ایم که در مسائل سیاسی بصیرت داشته باشیم ولی در مسائل فرهنگی نه. تا بحث مباحث فرهنگی می شود اول که حجاب را استثنا می کنیم و می گوییم «مگه فرهنگ فقط حجابه؟!‌ بابا کی قراره بفهمیم که گشت ارشاد اشتباهه و نتیجه عکس می ده؟!». از حجاب می گذریم و بعد می رسیم به حوزه های دیگر مثل سینما و بعد می گوییم «آقا اصلا به تو چه که فلان فیلم مسمومه! اصلا مسموم یعنی چی؟! رفتی آزمایش شیمیایی کردی روش فهمیدی مسمومه؟! به نظر تو مسمومه! به نظر بقیه نیست.
خب تو نبین! خلاص!». به کتاب که می رسیم اگر کسی به ما بگوید که فلان کتاب مبتذل که در آن بارها مستقیما درباره ی اتاق خواب سخن به میان رفته نظرت را بگو، خواهیم گفت که «شماها کی می خواین بفهمین که فقط شماها مردم نیستین؟! آقا جون باور کن همه مثل من و تو مذهبی نیستن. خب اونا دوست دارن این کتابارو بخونن! ما بهشون ندیم از یه جا دیگه می خرن یا از اینترنت می گیرن!».
روزی شخصی در مجلس بحث ساپورت را مطرح کرد و خیلی ها که ادعای ارزش مداری شان گوش فلک را کر می کند، خندیدند و گفتند «اینو باش! دلش خوشه! دغدغش در حد ساپورته!». خطاب به این ها و نیز آن ها که همیشه لقلقه ی زبانشان است که «بابا آشو با جاش بردن تو دیگه چی می گی این وسط که بحث حجابو می کنی؟!» عرض می شود که، ما که بچه بودیم،‌ چادر مادرمان را می گرفتیم که گم نشویم. رفاقیمان هم اکثرا همین طور بودند. غیر رفقامان هم باز اکثرا همین طور بودند. بسیاری هم مانتو می پوشیدند، ولی آن ها هم بچه هایشان مانتوهای بلند و پوشیده شان را می گرفتند تا گم نشوند، اما امروز بچه ای که ساپورت مادرش را می گیرد و ساپورت از دستش لیز می خورد و کودکی که دستش به مانتوی کوتاه مادرش نمی رسد، حق بده که حس قوی بزنم که آن کودک، در دست انداز و بزنگاه ها و پست و بلندی های بی شمار زندگی، احتمالا گم می شود، یا همان روز، یا سال ها بعد...


کد مطلب: 286460

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcd990xzyt0jo6.2a2y.html?286460

الف
  http://alef.ir