آقای احمدی مقدم، پاسخ گو باشید

بخش تعاملی الف - یوسف منصورزاده

11 مهر 1393 ساعت 10:28

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.



چندی قبل وقتی به حسب عادت کانال های تلویزیون را عوض می کردم چیزی که نظرم را جلب کرد سخنان انتقادی سردار احمدی مقدم بود که شبکه های سیما هم به نوبت به آن پرداخته بودند و ایشان سوژه اصلی برنامه ها بود. مراکز معاینه فنی مورد صحبت ایشان قرار گرفت و اینکه این مراکز هیچ متولی ای ندارند و اگر چنین باشد پلیس خود وارد کارزار می شود و به صلاح خود در مورد خودرو ها و مسائل فنی شان تصمیم می گیرد، از امداد جاده ای و اینکه باز هم در این حوزه متولی ای نیست.

حال با توجه به اتفاقی که در قبل از ماه مبارک رمضان برایم افتاده و به نیروی انتظامی مربوط می شود می خواهم من نیز از ایشان و سازمان تحت ریاست شان انتقادی کنم. شاید که کارساز باشد و متولی امر که ایشان هستند چاره ای بیاندیشد.

عصر یک روز جمعه برای دیدن خانواده به خانه پدری رفتم. خواهر را با چشمانی اشک آلود دیدم و دلیل را پرسیدم. مادرم برایم توضیح داد که هنگام خرید از بازار کیف خواهر را گشوده اند و گوشی تقریباٌ گران قیمت اش را ربوده اند و خواهر هم که دانشجویی بیش نیست در فراق گوشی و اینکه باز باید به گوشی مادر بسنده کند همچون ابر بهاری می گرید.

کمی دلداری اش دادم و تصمیم گرفتم با پلیس ۱۱۰ تماس بگیرم. ساعت ۹ شب بود و پس از نیم ساعت مامور محترم انتظامی در محل حاضر شد. گزارشی تهیه کرد و آن را تحویل من داد و گفت که باید گزارش را به کلانتری محل تحویل بدهم. نکته جالب در مورد مامور محترم تعدد گوشی های وی بود ، من خود به چشم خویشتن ۳ دستگاه موبایل در دست افسر محترم دیدم.

با خواهر به سمت کلانتری محل راه افتادیم و پس از ورود با صحنه های جالبی مواجه شدیم. پسرکی جوانی زار زار اشک می ریخت و وقتی دلیل را از همراهش پرسیدم متوجه شدم که به زور موبایلش را ربوده اند. جوانکی با خنده از زورگیری در پمپ بنزین و اینکه زورگیر را می شناسد و حتی برای گرفتن پولش به در منزل شان رفته می گفت و اینکه زورگیر محترم آدرس کلانتری را به وی داده و گفته برای شکایت به آنجا برود. سرتان را درد نمی آورم به یاد کلانتری سرگرد خفته و سربازان اش افتادم . جای زهره و خنجری هم خالی بود. سربازان هم با گرمکن و لباس راحتی در محیط کلانتری دیده می شدند. در بدو ورود برگه گزارش پلیس ۱۱۰ را سربازی در سیستم ثبت کرد و ما را به سراغ افسری فرستاد. افسر محترم هم برگه ای به ما داد و ما هم آن را پر کردیم و از ما خواست تا آمدن افسر شیفت منتظر بمانیم. بعد از ۱۰ یا ۱۵ دقیقه افسر محترم وارد اتاق شد و چند نفری که منتظر بودیم وارد اتاق افسر شدیم. اولین چیزی که نظرم را به خود جلب کرد برخورد افسر با سربازی بود که پرونده ها را ثبت می کرد. سرباز وارد شد و افسر وی را مورد بازخواست قرار داد که چرا دو پرونده زورگیری را بدون اجازه وی در سیستم ثبت کرده است و تا آمدن وی و کسب تکلیف منتظر نمانده . سرباز به من و من افتاد و جوابی نداد و افسر با عصبانیت تمام مرخصش کرد. چند نفری که جلوتر از ما بودن مسائل شان را بازگو کردند و افسر شروع به سوال و جواب کرد. چه سوال و جواب هایی شد و چه شد که یکی از زورگیر ها پول ربوده شده در پمپ را چند دقیقه بعد جلوی در کلانتری تحیل جوانک داد بماند . نوبت ما شد افسر محترم سوالاتی پرسید و ما را به آگاهی ارجاع داد و نامه ای را ضمیمه پرونده کرد.

صبح روز بعد خواهر به همراه پدر به آگاهی مراجعه کردند و ماموران محترم با ۴ نامه دیگر خواهر و پدر را راهی کردند. نامه ها خطاب به، اپراتورهای محترم که لفظ خوبی نیست و من می خواهم از کارگزار ارتباطی به جای آن استفاده کنم ، بود . از اولین شان تا همین آخرین که به قول خودشان همه جا آنتن می دهد. نامه را باید خودمان تحویل کارگزران (اپراتورها) می دادیم و از آنجاییکه من عزمم را جزم کرده بودم تا دزد لعنتی را پیدا کنم تک تک نامه را تحویل داده و رسید گرفتم.

حدود یک ماه از تحویل نامه ها می گذشت که کلانتری محل در تماس با خانه از پیدا شدن گوشی در یکی از شهرستان ها خبر داد و از ما خواست تا به کلانتری مراجعه کنیم. خواهر خوشحال و خندان و به تصور اینکه گوشی در کلانتری انتظار وی را می کشد عازم کلانتری شد غافل از اینکه تازه اول راه است و باید این مسیر کلانتری، آگاهی و دادسرا چندین بار گز شود.

یکی از کارگزاران ارتباطی (همان اپراتورخودمان) از پیدا شدن گوشی در یک شهرستان نوشته بود و نامه را تحویل خواهر داده بودند تا به آگاهی مراجعه کند. صبح روز بعد برادر با نامه ای در دست و همچون خواهر خوشحال و خندان به آگاهی رفت و نامه را تحویل داد و به وی متذکر شده اند تا ظرف چند روز آتی با آنها تماس بگیرد. دو سه روز بعد برادر با آگاهی تماس گرفت و مامور محترم مدعی شده بود که پرونده مفقود شده است. این بار پدر عزم خود را جزم کرد و به آگاهی رفت و مامور محترمی را که پرونده را تحویل گرفته بود یافت و پرونده به جریان افتاد. دوباره پرونده ای به پدر دادند و از وی خواستند تا به دادسرا مراجعه کند و کسب تکلیف شود. از آنجاییکه روند کاغذ بازی و پرونده بازی به درازا انجامید خواهر که بسیار بسیار به اول مهر و حضور به موقع در کلاس درس اهمیت می داد به شهرستان محل تحصیلش رفت و برادر پرونده زیر بغل با کارت ملی خواهر به دادسرا مراجعه کرد تا کسب تکلیف کند و دستور لازم را بگیرد ، که این بار با در بسته مواجه شد و کارمندان محترم دادسرا اظهار داشتند که حتماٌ باید خود شخص برای پیگیری پرونده مراجعه کند. خدا می داند بعد از دادسرا چند بار دیگر باید به کلانتری و آگاهی مراجعه شود تا گره این پرونده باز شود و حقی گرفته شود و ضایع نشود و موبایلی که از پول دانشجویی خریداری شده بود بازپس گرفته شود.

جناب آقای سردار احمدی مقدم اگر اجازه می فرمایید و به بنده حق می دهید از سازمان تحت ریاست شما انتقاد کنم. از اینکه چقدر کارها در کلانتری کند پیش می رود از اینکه این کاغذ بازی ها و پرونده بازی ها فقط حق را ضایع می کند و زمان را به نفع سارق، مجرم و دزد می کشد ، از اینکه چرا تعامل بهتری بین دادسرا و نیروی تحت ریاست شما نیست. آیا نمی توان با قرار دادان یک قاضی در کلانتری یا اداره آگاهی این رفت و آمد ها در تهران را کمتر کرد و حق را به حقدار رساند؟

پرونده خواهر من که یک سرقت معمولی بود هم اینک بیش از ۱۰ صفحه دارد وای به حال پرونده های بزرگ تر و افرادی که برای احقاق حق مسلم شان روزها منتظر بوه اند.


کد مطلب: 243976

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdciyparqt1a532.cbct.html?243976

الف
  http://alef.ir