از حکایت های تلخ مدیریت غلط در کشور ما این است که اغلب بجای علاج مشکل از ریشه و پرداختن به علت ها، تمام هزینه و انرژی ها را صرف اصلاح معلول ها می کنیم! و خوب نتیجه این می شود که می بینیم.
همه می دانیم که مهندسِ ناظر فاسدی از بساز و بفروش رشوه می گیرد و چشمش را روی مغایرت های ایمنی ساختمان می بندد، با جان چندین انسان بازی می کند، اما معمولا به این توجه نداریم که چنین بساز و بفروش و ناظر فاسدی چگونه بوجود آمده و تربیت شده اند! به قول انگلیسی ها؛ "اشتباه پزشک زیر خاک دفن می شود، اشتباه مهندس روی خاک سقوط می کند، اما اشتباه معلم روی خاک راه می رود"
برای مبارزه جدی و اساسی با فساد می بایست مراقبت را از خشت اول آغاز کرد. و الا مجبور خواهیم شد هزار برابر هزینه ی اصلاح زیر بنا را صرف عوارض و عواقب ناشی از توسعه فساد کنیم. نهایتا هم در خوش بینانه ترین حالت نرخ فساد چند سالی ثابت خواهد ماند.
شاید در نگاه اول همه بپذیریم که برای اصلاح جامعه، باید به امر تربیت نسل های بعدی اهتمام جدی ورزید، لکن در مقام عمل این باور بروز و ظهوری ندارد. به خصوص آنجا که قرار باشد نسبت به نحوه تربیت نسل های بعدی نظارت نمائیم و برایش هزینه کنیم. در اکثر موارد به این دلیل، که تصور میکنیم کودکان و نوجوانان از خرد پایینی برخوردارند، در معقوله تربیت دچار تساهل و تسامح های بیجا می شویم. حال آنکه بر اساس آموزه های مترقی دین مبین اسلام روح کودک، حتی در گهواره هم العاده اثر پذیر است، چه برسد به کودکی و نوجوانی.
مع الاسف در حال حاضر شاهد آن هستیم که مهد کودک های ما -که چرایی تکثیرشان مجالی دیگر می طلبد- در سایهی عدم نظارت نهادهای ذی ربط و نگاه سطحی خانواده ها در حال ترویج تربیت های ناصحیح می باشند که هر از چندگاهی اخبار تلخی از آن ها درز می کند. گرچه آموزش های مفیدی هم در این مجموعه ها ارائه می می شود، اما در بسیاری از موارد این آموزش ها به روش غلط صورت می پذیرد. گاهی هم سبکی از زندگی به کودک آموزش داده می شود که تناسبی با زندگی ایرانی و اسلامی او ندارد. به عبارت دیگر نحوهی صحیح آموزش در مهد کودک ها استانداردی ندارد که بر اساس آن نظارت انجام شود. متاسفانه خانواده ها نیز به همین میزان که کودکشان سر وقت بخوابد و مسواک دست بگیرد و با قاشق و چنگال غذا بخورد برایشان کافیست! و غالبا اهمیتی به چگونگی آموخته شدن این رفتارها نمی دهند!
در مدرسه نیز هرچه پایهی تحصیلی بالاتر می رود تمرکز بر آموزش بیشتر می شود و مفهومی به نام پرورش عملا به محاق رفته و فراموش می گردد. در این اتفاق هر دو نهاد خانواده و آموزش و پرورش به نوبه خود مقصرند. خانواده ها فکر می کنند سعادت فرزندشان صرفا در گرو قبولی کنکور و پذیرش در یک دانشگاه معتبر و نهایتا تحصیل در یک رشته ی تحصیلی دهن پرکن است! بر همین مبنا هم صرفا از مدرسه ارتقای نمرات دروس اصلی را طلب می کنند و بس! مدرسه نیز بر همین منوال اساس آموزش را بر نمره گذاشته و ارزیابی ها را صرفا کمی برگزار می نماید. نمره و درس قرار بود وسیله باشد برای تربیت فرزندان مان، اما حالا برعکس شده. نمره هدف اصلی شده و تربیت و فهم دانش آموزان وسیله!
در این رویه غلط تحصیلی فشارهای روانی بسیاری بر نوجوانان تحمیل می شود که به اعتقاد برخی از کارشناسان این نوع فشارها خود مصداقی از خشونت در حق دانش آموزان است، خشونتی که که می تواند موجب بروز رفتارهایی مثل پرخاشگری و نزاع و خود زنی و ... شود. در واقع این روش آموزشی فرد را به اختلال های روحی مبتلا می کند که تنها یکی از آنها خشونت است.
وقتی "نمره" هدف شد، میزان رضایت مندی دانش آموز از آن، وابستگی شدید پیدا می کند به اینکه نمرهی او در سطح کلاس رتبه چندم را دارد، اگر بر فرض نمره 18 رتبه سوم را داشته باشد، این نمره خوب، دیگر برای او و خانواده اش رضایت بخش نیست. و اگر نمره ی 15 رتبه اول را داشته باشد فرد را اقناع خواهد کرد! شاید در ظاهر این رفتار ایرادی نداشته باشد و فرد را به رقابت وادار کند، اما او اگر با همین روحیه و خلق خو انس بگیرد و وارد جامعه شود، میزان رضایت مندی اش از زندگی نیز وابسته می شود به اینکه امکانات او در مقایسه با دیگران چه رتبه ای را دارد. این فرد دیگر از امکانات "خوب" خود به این دلیل که آنها "خوبترین" نیستند لذت نمی برد. او دیگر به "داشته هایش" توجه نمی کند و مدام درگیر به دست آوردن "نداشته هایش" می شود. ما با این روش غلط آموزشی یک فرد خود خواه و سیری ناپذیر را تحویل جامعه می دهیم که برای طی کردن مراحل تحصیلش دچار شدید ترین فشارها و استرس های روحی شده.
خروجی این نظام آموزشی چیزی نیست جز متخصصانی تهی از تعهد. آن دکتری که قرار بود حیات بخش باشد حالا بخاطر تربیت ناصحیح در مسیر زندگی بجایی می رسد که بخاطر پول، بخیه از صورت یک کودک می کشد و از درمان کسی که توان پرداخت هزینه ی درمان ندارد امتناع می کند! این دکتر و مهندس های شیک و جنایتکار در حقیقت خودشان معلول یک نظام تربیتی هستند!
همه ما کم و بیش از شیوع فساد در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی در اطرافمان رنج می بریم. و همه هم اذعان داریم که باید از زیر بنا دست به اصلاح امور زد.
در مسیر اجرایی شدن این خواسته اما، لازم است یک انقلاب جدی اتفاق بی افتد. تحولی اساسی که ما به عنوان نهاد خانواده یک سر مهم آن هستیم، لازم است نگاه ها به تربیت نسل های بعدی تغییر ماهوی پیدا کند. باید همهی ارکان نظام جمهوری اسلامی برای یک تحول اساسی در نهادهای آموزشی- به ویژه آموزش و پرورش - همت کنند و با استفاده از شیوه های علمی مختلفی چون ارزشیابی جمعی و اجباری کردن فعالیت های دسته جمعی در مدارس و ایجاد حس همدلی و نو دوستی و.... سعی کنند نسلی از خودگذشته و وفادار به خانواده و جامعه را تربیت کنند. همچنین لازم است همهی ارکان جامعه باور کنند که هزینه در این عرضه در واقع سرمایه گذاری و جلوگیری از هزینه های هنگفت آتی است. در گزارش اخیر نشریه اکونومیست آمده؛ به ازای هر دلاری که برای آموزش پیش از مدرسه هزینه می شود، بین 6 تا 17 دلار منفعت عمومی ایجاد خواهد شد. به عبارت دیگر اگر جامعه ای روی مَدرس هایش سرمایه گذاری نکند، مجبور است مَحبس هایش را توسعه دهد.
حواسمان باشد بر اساس تئوری پلاسکو چنانچه در فرصت باقی مانده سریع و دقیق نسبت به اصلاح ساختارهای معیوب و قدیمی اقدام نکنیم. غافلگیرانه باید شاهد فرو ریختن سرمایه ها و پرپر شدن جگر گوشه هایمان باشیم.