کد مطلب: 392127
سید جلال ملکی-سخنگوی آتشنشانی تهران
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۱۲
ماجرایی که برایتان تعریف میکنم مربوط به ۱۷، ۱۸ سال پیش است.یعنی زمانی که من تازه یکی دوسالی از شروع کارم در واحد عملیاتی آتشنشانی میگذشت. خوب یادم هست تابستان گرمی بود. آن موقع در پایگاه ۳۵ که جنوبیترین ایستگاه آتشنشانی تهران بود، کار میکردم. در یکی از روزها که کشیک من بود، زنگ گروه نجات ایستگاه به صدا درآمد و ما به عنوان نیروی کمکی برای پیدا کردن جسد یک نوجوان به روستایی نرسیده به ساوه اعزام شدیم. من و ۸ نفر دیگر به همراه فرمانده با دو دستگاه خودرو حرکت کردیم. هر چه از تهران دورتر میشدیم ارتباط بیسیم ضعیفتر میشد تا اینکه در محدودهای ارتباط بیسیم به طورکامل قطع شد. آن زمان تلفن همراه هم نبود و میتوانم بگویم فقط خودمان بودیم و خودمان.
سرانجام پس از طی مسافتی به روستا رسیدیم و مستقیم به دفتر دهیاری رفتیم. در آنجا فهمیدیم تقریباً همه اهالی روستا با هم قوم و خویش هستند و نوجوان غرق شده فرزند یکی از خانوادههای سرشناس روستا بود. با خانواده قربانی به سمت محل حادثه رفتیم. حوضچهای بزرگ به مساحت ۱۰۰ متر در ۱۰۰ متر در میان تپهها به صورت طبیعی تشکیل شده بود. آنطور که اهالی میگفتند پسر نوجوان با برادر ۵ سالهاش برای آب تنی به آبگیر رفته و غرق شده بود. تنها شاهد ماجرا هم همان پسر بچه ۵ ساله بود که از ترس زبانش بند آمده بود ونمی توانست درست صحبت کند. نزدیک ۲۴ ساعت از گم شدن پسرک گذشته بود.
البته در این مدت چند گروه امدادی آمده بودند اما به دلیل نداشتن تجهیزات موفق به پیدا کردن جسد نشده بودند. به هر حال ما عملیات را شروع کردیم. به دستور فرمانده عملیات، قایق بادی را با دستگاه پر کردیم و طنابهایی را دور حوضچه بستیم. راستش اول که مساحت حوضچه را دیدیم فکر کردیم یکی دو روزی زمان لازم داشته باشیم و عملیات سخت و نفسگیری را پیشبینی کرده بودیم اما...
عملیاتی شبیه شعبدهخوشبختانه آقای قربان بندعلیزاده یکی از افراد کارکشته آتشنشانی در عملیات نجات بود و تبحر و مهارتش در این کار برای همه ما اثبات شده بود. به دستور فرمانده، قربان سوار قایق شد. او پیش از اینکه از کناره فاصله بگیرد، پسر بچه ۵ ساله را صدا کرد و از او درباره آخرین جایی که برادرش را دیده سؤالاتی پرسید.بعد هم گفت: «می دانم کجا باید طناب بیندازیم؟» راستش باید بگویم با اینکه به مهارت او ایمان داشتیم اما باز هم خیلی امید نداشتیم که زود به نتیجه برسیم.
قایق بادی در مسیری که قربان گفت به حرکت درآمد و در محلی که آخرین بار جوان گمشده رؤیت شده بود ایستاد. بندعلیزاده طنابی را که سر آن چنگکی بسته شده بود به آب انداخت و رو به فرمانده که کنار من در کناره آب ایستاده بود کرد و گفت: «آقا اسماعیل گرفتمش.»
حتی فرمانده هم شگفت زده شده بود اما بندعلیزاده مطمئن بود و میگفت: «آدرسی که گرفتم همین است.» او با همان اطمینان طناب را بالا کشید و در کمال ناباوری دیدیم که چنگک به آستین جسد گیر کرده و آن را بیرون کشیدند.صحنه خوب یادم هست. دور تا دور آبگیر تپه بود و اهالی روستا در مدت عملیات با آرامش روی آنها ایستاده بودند. خانواده جوان گمشده و نیروی انتظامی و امداد نیز در کنار ما بودند. با بیرون آمدن جسد صدای صلوات در فضا پیچید و بزرگان خانواده از ما تشکر کردند.
دوربینهای فوق پیشرفته آتشنشانیاین عملیات با توجه به سرعت نتیجهگیری برای خود من هم خیلی شگفت انگیز اما جالبتر باوری بود که روستاییان داشتند. ما بعد از اینکه جسد را بیرون کشیدیم و تحویل خانواده دادیم، مشغول جمعآوری وسایلمان بودیم که چند جوان از اهالی روستا نزدیک ما رسیدند و بعد از تشکر و قدردانی در حالی که انگار با چشمانشان در وسایل ما دنبال وسیله خاصی بودند، بحث جالبی میکردند. یکی از آنها میگفت: «دیدید گفتم آتشنشانان دوربینهای مخصوص زیر آب دارند و گرنه چطور میتوانستند با این سرعت جنازه را بالا بکشند.»
این عملیات سخت که به لطف خدا و تبحر همکارانم در کمتر از یک ساعت تمام شد، از به یادماندنیترین خاطرات کاریام است.
منبع: روزنامه ایران
کلمات کلیدی : جسد، آتش نشانی