پيش نوشتار:
نگارنده معتقد است بايد منتظر تاريخ بمانيم تا پازل هاي ناديده و ناشنيده اي از جناب آقاي احمدي نژاد آشكار گردد.اما به استناد داده هاي در دسترس و درك امروزمان و تا همينجا، فكر مي كنم در باره احمدي نژاد در كتاب تاريخ ايران، دو پاراگراف را بايد نوشت:
غرض از نگارش مطلب حاضر،واكاوي شخصيت و رفتار جناب آقاي احمدي نژاد نيست. اما يادآوري اين گزارهها را براي ورود به اصل مطلب، ضروري مي دانستم.
براي انعقاد كلام(!)، همچنين لازم است اين گزاره دقيق را نيز پيش چشم داشته باشيم كه احمدي نژاد گندم نماي جو فروش بود.
...
اكنون از مقدمه مي گذرم و به اين مي پردازم كه احمدي نژاد با سازمان مديريت و برنامه ريزي كشور چه كرد؟ و تاكيدم در اين نوشتار بر نيمه برنامه و بودجه سازمان مديريت و برنامه ريزي(بهارستان) است.
نگارنده صفحات وب و حوصله كم خوانندگان پايگاههاي خبري تحليلي را براي مطلب محققانه و مفصل منتشر نشده خود در اين باب و در اين فضا، مناسب نمي دانم،
اما مشتاق و اميدوارم در فضايي آرام تر بتوانم ناشر آرمان دار،دلسوز، با بضاعت و فرانگري را بيابم كه پژوهش مستند و تاريخي ام را منتشر كنم( كه البته تاكنون گزينه مناسبي نيافته ام). اما در عين حال نمي خواهم زمان از دست برود و سكوت در اين بازه زماني تاريخي را نيز جائز نمي دانم.بازه اي تاريخي كه از انحلال و احياي سازمان مديريت و برنامه ريزي، فراوان سخن گفته خواهد شد و لاجرم با تغيير رئيس قوه مجريه،فضايي نو شكل خواهد گرفت.
مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد بنابراين صرفا از باب تعالي و پيشرفت ايران عزيز كه حيات انساني و شايسته ما در گرو بالندگي آن است، و بواسطه انتخاب جناب آقاي روحاني بعنوان سكاندار قوه مجريه، مايلم بسيار بسيار موجز و در چارچوبي محصور از متغيرهاي محدود كننده زبان و قلم، از رفتار جناب احمدي نژاد با سازمان مديريت و برنامه ريزي بگويم تا بتوانم رئيس جمهور جديد را به فضاي بهارستان آگاه و او را قانع كنم براي ادامه مسيرش و در مواجهه با بهارستان نيمه بيدار،بيشتر مداقه كند،بر مديريت و برنامه ريزي و برنامه و بودجه تكيه كند و بعلاوه بگويم چه نسخه اي بنويسد تا يكي از برجسته ترين مولفه هاي منظومه نظام تدبير، بدرستي در ايران پايدار شود.
اميد به "حكمراني مدبرانه" و بر تارك نشاندن "تدبير"، از انتظارات و آرزوهاي افراد بيشماري از جمله نگارنده در طي اين سالها، بوده است:
و نگارنده اكنون بسيار خشنود است كه رئيس جمهور جديد نيز چنين ندايي را بانگ بر آورد و زمان زمان "تدبير" نام گرفته است.
(1) احمدي نژاد چه كرد؟ سازمان مديريت و برنامه ريزي كارگزار رئيس جمهور براي اجراي وظايفي در برنامه نويسي،تدوين و تخصيص بودجه، و امور اداري و استخدامي كشور بوده است.
به عبارتي ديگر اين سازمان را بايد مسئول تراز منابع و مصارف كشور دانست.سازماني كه رئيس جمهور را از بارمالي تصميمات او،كابينه و ديگر تصميم سازان و تصميم گيران آگاه ميكند تا تراز بودجه منطبق بر برنامه مصوب،در دستش باشد.بجاي رئيس جمهور دستور نمي دهد بلكه براي رئيس جمهور كار مي كند تا او قادر باشد بهتر كشور را اداره كند!
احمدي نژاد سخت در اشتباه بود كه فكر مي كرد سازمان مديريت،جا را برايش تنگ كرده است:
سازمان مديريت و برنامه ريزي همواره تبعات ناشي از تصميم گيري را به تصوير مي كشد و تنها به اين نكته تاكيد مي كند كه "اگر چنين كنيد چنان مي شودIf… Then))
اين سازمان به اعتبار قانون اساسي در نقش كارگزار رئيس جمهور تعريف شده بود و دقيقا از همين منظر مورد وثوق و توجه روساي جمهور بود.
رئيس جمهور از اين حق قانوني و حقوقي برخوردار بوده كه اين سازمان را نزديكترين سازمانها بخود بداند.سازمان مديريت و برنامه ريزي نيز با وقوف به اين نكته، همواره بعنوان مشاوري امين در خدمت رئيس جمهور بود.
بعنوان يك گزاره متقن بايد بدانيم اين سازمان در طول حياتش همواره به رئيس جمهور وفادار. رئيس جمهور نيز عموما به اين سازمان اعتماد مي كرد.
با چنين دركي بود كه در دوره تثبيت جمهوري اسلامي ايران،هاشمي رفسنجاني به روغني زنجاني- حميد ميرزاده و سيد محمد خاتمي به محمدعلي نجفي،محمدرضا عارف، محمد ستاري فر و حميدرضا برادران شركاء اعتماد كرد.
اما محمود احمدي نژاد، اعتمادش را به فرهاد رهبر در ميانه راه از دست داد و خود نيز ترجيح داد اختيار برنامه و بودجه و امور اداري و استخدامي را به كسي نسپارد.
شخصيت احمدي نژاد به او اجازه نمي داد اقتدارش را با كسي تقسيم كند بويژه آنكه اركان قدرت او را پشتيباني مي كردند و او نيز از حق قانوني براي تسلط بر برنامه و بودجه و امور اداري و استخدامي برخوردار بود.
چنين بود كه احمدي نژاد، دوام حضور فرهاد رهبر اقتصاد خوانده را ضروري ندانست و امير خود منصور برقعي و مهندس مكانيك كار را روانه ميدان سخت كاروزار بهارستان نمود.
برقعي همان احمدي نژاد بود...
برقعي چه كرد؟
برقعي در يك روز از روزهاي پر استرس بهارستان، روزهاي خوف و رجاء، به مسجد سازمان رفت و در بين دو نماز، از بهارستاني ها خواست محل كار خود را در نزديكي محل سكونت خويش انتخاب كنند تا از مزاياي صرفه جويي سوخت، بهره مند شوند....برقعي روند بازنشستگي پيش از موعد شاغلين و كوچ خود خواسته و اجباري بهارستاني ها را تسريع كرد...برقعي محمد كردبچه مرد ساكت و آرام و ميرزاي بودجه را مشاور خويش كرد تا بودجه اي مطلوب احمدي نژاد بنويسند...
برقعي براي اجراي كاميابانه پروژه "تغيير"، از "مستخدمان" وظيفه شناس بهارستان كه آرماني نداشتند، نيز مدد مي گرفت.كساني كه در آغوش برنامه و بودجه بزرگ شدند و در آن ايام، تلاش مي كردند در سالهاي پاياني عمر كاري شان، "به عنوان مستخدمان دولت"، "به نحو شايسته" "وظايف" خود را انجام دهند:
برقعي برنامه پنجمي را تلفيق كرد كه احمدي نژاد، پرويز داودي را براي نظارت بر آن انتخاب كرده بود .
برقعي اجازه داد فضايي شكل گيرد كه بهارستان آماج شليك و هدف تخريب ها قرار گيرد... در حاليكه ضرورتي به چنان تيراندازيها و زخم آفريني ها و اتهامات كاذب يا انتقادات بعضا درست،نبود.بهارستان اندكي بيمار بود و اندام هايش به درمان نياز داشت اما به مرگ مغزي دچار نشده بود كه اندام هايش را اهداء كند!
بهارستان به تغييرات بنيادين نياز داشت اما ...
بهارستان با همه كاستي هاي ساختاري متعارف در نظام اداري ايران، همواره با سلامت نسبي بالاتر از ميانگين نظام اداري ايران، در خدمت رئيس جمهور بود...احمدي نژاد نيز مي توانست بهره اش را از بهارستان بگيرد...
و فرجام آن فضاي تلخ و غمبار چنان شد كه برخي بهارستاني هاي نظاره گر زمستان، براي گذران معيشت خويش،گريه كنند و همگي صبورانه به انتظار تقدير بنشينند.
و در يك كلام:
برقعي چنان كرد كه احمدي نژاد مي خواست و فرجام كار برقعي، رضايت احمدي نژاد بود. برقعي كه رفت ابراهيم عزيزي آمد.عزيز احمدي نژاد در بهارستان... او نيز همان ميكرد كه احمدي نژاد مي خواست اما با نهايت تلون، اعوجاج، زيگزاگ و نمايش و فيلم. او وانمود مي كرد به دنبال احياي سازمان است...ديگران از مشاهده برخي رفتارهايش،بر اين باور بودند كه او براي جبران اشتباهات و احياي سازمان تلاش مي كند: حال آنكه عزيزي "خود" را احياء مي كرد. عزيزي ابزار دست احمدي نژاد در اعطاي بودجه بود.او نيز چون همه پيشينيان، تاب رنجش رئيس جمهور را نداشت...در كتاب بودجه و تخصيص بودجه آن مي كرد كه بايد مي كرد! البته حق رئيس جمهور بود و خدشه اي در اين رفتار احمدي نژاد و عزيزي نبود.
عزيزي بهارستان را آسفالت كرد(!) :
و ديوار و نرده هايش را بلند و بلند تر كرد(!) :
اغلب معاونين و مديران بهارستان به جبر طبيعت و به اقتضاي منطق بي رحم قدرت،در برابر او سر تعظيم فرود آوردند و اجازه دادند عزيزي آنها را به سمت و سويش بكشاند.شايد بر اين باور بودند كه چاره اي ندارند! عزيزي بمدد حلقه حواريونش در بهارستان و با بهره مندي تام از قدرت اداري و البته با نهايت احتياط، راهش را سپري مي كرد...
بهارستاني ها، عزيزي را نيز صبورانه تحمل كردند و باز هم به اميد تغيير، تقدير را به انتظار نشستند.
سخن مرحوم قيصر امين پور، را مي توان حكايت آن روزهاي دل ريش و زبان خاموش بهارستاني ها دانست:
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترکخوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گُردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
عزيزي با بهارستان به اوج رسيد...او حالا ديگر چهره اي شده بود كه كسي نمي توانست او را نبيند! عزيزي كه رفت "بهروز مرادي"آمد.
"بهروز" روزهاي بهتري را براي بهارستاني هاي غمگين و صبور رقم زد. بعد از برقعي و عزيزي،حالا ديگر احمدي نژاد از بهارستان دلگير نبود،چرا كه آنچه مي خواست، ميشد!بعلاوه فضاي اقتصاد مقاومتي، احمدي نژاد و مرادي را به كاستن آلام بهارستاني ها، متقاعد كرده بود. تاريخ گواهي مي كند كه در دوران افزايش درامدهاي نفتي، متوليان، نهاد برنامه ريزي و بودجه را دوست نمي داشتند:
مرادي در چنين فضايي و با آگاهي به مختصات موجود(اوامر مافوق و اتمسفر مادون)، تلاشهايش را مصروف كرد تا ضمن حفظ اعتماد احمدي نژاد و نگسستن آن اعتماد ضروري،اعتماد بر باد رفته بهارستاني ها را نيز بازسازي كند و براي اجراي آنچه احمدي نژاد از او مي خواست،عقلانيتي اداري در حد وسع، را ترتيب داده و حاكم كند.مرادي در چارچوب محدود اختياراتش،بهارستان را اندكي سامان داد و از آلام بي حساب بهارستاني ها كاست... و از اين حيث، بايد از او بعنوان بزرگ مردي شريف،ياد كرد.
او در بهارستان نشان داد كه از جنس عزيزي نيست و حداقل در برابر بهارستاني ها شفاف و صادق بود. مي توان انتظار داشت فردا مرادي نيز چون فرهاد رهبر، با محبوبيتي نسبي بهارستان را ترك كند،چرا كه او نيز در برابر منطق برنامه و بودجه، فروتنانه ظاهر ميشد.
(2)رئيس جمهور جديد بايد چه كند؟ رئيس جمهور بعدي اگر مايل باشد، مي تواند پژوهش طولاني نگارنده را در باب آنچه در بهارستان گذشت، بخواند.اگر هم حوصله و فرصتش را نداشت، همين متن كه با وسواس بسيار،صادقانه و مشفقانه نگاشته شده است، مي تواند نقشه راهي را پيش رويش بگذارد:
1- تلفيق دو حوزه برنامه و بودجه و اداري و استخدامي و ادغام اين دو،تصميمي خردمندانه بود كه بدرستي در زمان جناب آقاي خاتمي اتفاق افتاد و البته ناتمام و ابتر ماند... تلفيق اين دو حوزه موجب يكپارچگي و هماهنگي دو ركن منابع مادي(بودجه) و منابع انساني خواهد بود.سازمان برنامه و بودجه،حسابدار سياسي رئيس جمهور در تخصيص منابع و مسئول تراز دريافت و پرداخت بر اساس اسناد برنامه هاي ميان مدت و بلند مدت وسازمان امور اداري و استخدامي نيز مسئول راهبري دستگاههاي اجرايي كشور منطبق با مدل كلان و قوه عاقله نيروي انساني كشور خواهد بود.
سازمان مديريت و برنامه ريزي (برنامه و بودجه+امور اداري و استخدامي) بايد به اصل خويش ارجاع شود. اين سازمان مغز فرماندهي اقتصادي و انساني كشور بايد تعريف شود.سازمان مديريت و برنامه ريزي بايد نرم افزاز حركت را بر مبناي آنچه مصالح كشور اقتضاء مي نمايد،طراحي كند تا خزانه كشور و بانك مركزي و ديگر دستگاهها در چارچوب مدل كلاني كه اين سازمان به نمايندگي از رئيس جمهور و به مدد وثوق و اعتماد ويژه رئيس جمهور،تدوين مي كند،حركت نمايند.سخن ترسناكي نيست.كافيست رئيس جمهور سكان را به سكانداري توانا و امين بسپارد و اجازه دهد سكاندار ويرايش نخست نظام تدبير را در اختيار او بگذارد.او اگر پسنديد، به سكاندار اعتماد كند،اختيار دهد و مسئوليت بخواهد.
2- بهارستاني ها (برنامه و بودجه اي ها)، سخت رنجيده اند.نوميد و صبور در انتظار بارانند.بضاعت موجود بهارستان براي ايفاي نقش شايسته و سترگ،كافي نيست و توانش تحليل رفته است...برخي بهارستاني هاي مهاجر براي رفع دغدغه معيشت به اجبار رفتند و برخي انصار توانمند براي علائق ذهني و دلبستگي شان به نظام تدبير ماندند... بايد طرحي نو در انداخت و بهارستان را دوباره ساخت.
3- اولين اولويت رئيس جمهور جديد در اولين روزهاي كارش،بايد شكل دهي اتاق فكر و هسته راهبردي بازسازي بهارستان باشد.رئيس جمهور اين را بايد در دستور كارش قرار دهد...دستور تشكيل اتاق فكري كوچك و كارآمد. در تركيب اين اتاق فكر، بايد چهره هاي پاك و آرمان دار كه برنامه و بودجه و كشور را درك مي كنند سهم جدي داشته باشند...اگر خوش نشينهاي گذشته و برخي ماهيگيران در اين تركيب نباشند غمي نيست! چرا كه بازگشت ماهيگيران، خزان بهارستان را باز هم با خود، خواهد آورد.
اعضاي اين اتاق فكر نبايد افراد ميكرويي باشند كه تمام توانشان جمع و ضرب و ويرگول و نقطه موافقتنامه ها و يا نوشتن شرح وظايف دستگاهها به سياق دهه 1340 است،بلكه بايد در برگيرنده آدم هايي ماكرو و كساني باشد كه چشم شان قادر باشد جلوي پايشان را ببيند اما بتواند آن دورهاي دور را هم ببيند!
كساني كه جبيهاي كوچك،دستهاي پاك و چشم هاي دوربين هم داشته باشند!
كساني كه اهل رصد خانه باشند و در بند امروز و حلقه و باند و نام و نان نباشند!...
4- نسخه خروجي آن اتاق فكر قطعا اين خواهد بود كه آقاي رئيس جمهور سكان بهارستان را به آقا يا خانم فلان بسپارد.آن سكاندار خوشنام نيز نيز بايد در پندار و كردار و رفتار، نيك به احياي اعتماد در بهارستان اهتمام كند.ماهيگيران را از خود دور كند،راه قبيله بازي را سد كند،فقط و فقط به ايران و آينده بينديشد و با خانه تكاني خردمندانه در سازمان،راه خويش را آغاز كند. ساختارش را بسازد و مديرانش را بچيند.مديراني كه وجه مشترك شان، بو و طعم شيريني باشد،را به بهارستان راه ندهد و مديران جزء نگر و ميكرو را كه واشر را به موتور توليد ترجيح مي دهند،نيز مرخص كند...او بايد كارشناسانش را دوباره مجهز كند.نظام اداري و استخدامي و مالي جديدي برايش تعريف نمايد و آن كند كه بايد براي اعتلاي كشور كند!
حركت براي پايش مستمر ايران در مسير سند چشم انداز و جايگاه اول در منطقه! 5- رئيس جمهور جديد مي تواند اميدوار باشد بهارستان در همراهي و همسويي تام با رئيس جمهور پاي بند به نظام تدبير و حكمراني مدبرانه، دريغ نخواهد كرد...بهارستان باز هم صبور و منتظر خواهد ماند!
گر بهار آرزو روزی ببار آید
این زمین های سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه ی این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... اکنون دست من خالیست
بر فراز سینه ام جز بوته هایی از گل یخ نیست
گر نشانی از گل افشان بهاران باز می خواهید
دور از لبخند گرم چشمه ی خورشید
من باین نازک نهال زرد گونه باشدم امید
هست گلهایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
وندرین افسرده شب هرگز
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گیرد
"سیاوش کسرایی"