توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 130275
گفتگوي ايلنا با محمد رضا لطفی
مركز حفظ و اشاعه دید خیلی‌ها را تغییر داد
تاریخ انتشار : دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۰ ساعت ۱۶:۲۹


 


محمدرضا لطفی ۲۵ تا ۲۷ در تهران به صحنه رفت؛ البته با اجرايي متفاوت كه نشان از سرزندگي نواي تار هنرمند داشت. خودش معتقد است كه نگاهش از همان ابتدا به موسيقي ايراني متفاوت بوده است.
ایلنا: محمدرضا لطفی ۲۵ تا ۲۷ آبان در تهران به صحنه رفت. خودش مي‌گويد؛ دید او بسیار زودتر از هنرستانی‌های زمان تحصیل‌اش تغییر کرد. می‌گوید: دوست داشتم نت یاد بگیرم. اعتقاد دارد که هنرستان سولیست تربیت نمی‌کرد، بلکه نوازنده برای ارکستر تربیت می‌کرد.

محمدرضا ازجمله هنرمندانی است که همیشه همگام با شرایط اجتماعی بوده و برای ارتباط با مردم؛ موسیقی می‌ساخته و می‌نواخته است. یک زمان "ایران ای سرای امید" را می‌سازد و زمانی دیگر "آزادی" را. یک زمان "داروک" را می‌سازد و زمان دیگر "در این سرای بی‌کسی" را. به گفته لطفی، گیرنده‌های وی همیشه نسبت به محیط پیرامون قوی بوده و منجر شده که آثار شاخصی در کارنامه هنری خود به ثبت برساند. درب کلاس‌های لطفی به روی همه باز است و ساعت‌ها در مکتب‌خانه به جوانهایی که از شهرستان آمده‌اند؛ درباره موسیقی و خواسته‌هایشان توضیح می‌دهد.

لطفی در سال ۱۳۲۵ در شهر گرگان به دنیا آمد. به مدت پنج سال در هنرستان موسیقی به آموختن موسیقی پرداخت و موسیقی را نزد استادانی چون علی اکبر شهنازی، حبیب‌الله صالحی فراگرفت. پس از پایان هنرستان به دانشکده موسیقی راه یافت و به تکمیل آموخته‌هایش پرداخت. در این زمان از دیگر استادان نیز بهره جست که می‌توان به این نامها اشاره کرد: نورعلی برومند، عبدالله دوامی و سعید هرمزی. محمدرضا لطفی در سال ۱۳۴۳ جایزه نخست موسیقی‌دانان جوان را نیز کسب کرد.

در جشنواره موسیقی جشن هنر ۱۳۵۴در شیراز به همراه محمدرضا شجریان و ناصر فرهنگ‌فر به اجرای راست پنجگاه پرداخت که بسیار مورد توجه قرار گرفت. در اجرای ردیف آوازی توسط عبدالله دوامی با ساز تار وی را همراهی کرد. در سال ۱۳۵۳ به عضویت گروه علمی دانشکده موسیقی درآمد و در همین سال همکاری خود را با رادیو آغاز کرد. به مدت یک سال و نیم به‌عنوان مدیر گروه موسیقی دانشکده موسیقی هنرهای زیبای تهران به کار مشغول شد و پس از آن از این سمت استعفا کرد. در سال ۱۳۵۴ گروه شیدا را راه‌اندازی کرد و به همراه گروه عارف به سرپرستی حسین علیزاده به بازخوانی و اجرای دوباره آثار گذشتگان پرداخت.
کانون موسیقی چاووش را با همکاری هنرمندانی مثل حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، علی اکبر شکارچی و ... راه‌اندازی کرد و در طی یک فعالیت چشمگیر آثاری از این گروه بجای ماند که به گفته بسیاری از اساتید از بهترین کارهای موسیقی ایران به شمار می‌روند. پس از انحلال چاووش بعداز سفرهای زیادی که برای کنسرت به ایتالیا، فرانسه و آلمان کرد، در سال ۱۳۶۵ به آمریکا رفت. علاوه بر کنسرت‌های متعدد در سراسر آمریکا، مرکز فرهنگی هنری شیدا را در واشنگتن تاسیس کرد. این گروه اواخر این هفته یعنی از ۲۵ تا ۲۷ در سالن نمایشگاه میلاد به همراه گروه بزرگ همنوازان شیدا به صحنه می‌رود. با محمد رضا لطفی از زمان ورد به موسیقی تا زمان ورود به مرکز حفظ و اشاعه گفتگو کرده‌ایم.

*در يكي از صفحات موسیقی مربوط به سال‌هاي ۴۷ و ۴۸ موسيقي فولكلور مي‌نواختيد. قبل از اينكه وارد موسيقي رسمي و شعر ‌شويد چه نوعی از موسيقي را دنبال مي‌كرديد؟
__ در ابتدا باید به لغت فولکلور بپردازیم؛ چراکه این فولكلور براي موسيقي‌هايي استفاده مي‌شود كه فارسي نيست اما زمانیکه شما در منطقه‌ حودتان فارس‌زبان هستيد، موسيقي‌تان خودبه‌خود موسيقي شهري و رسمي مي‌شود. مگر اينكه در حاشيه شهر زندگي كنيد.

موسيقي‌هاي فولكلور موسيقي‌هاي رقص دسته‌جمعي است که بيشتر بازتاب زندگي، شادي، رقص و زيست روستائيان است. به عنوان مثال در حاشیه اصفهان بختياري‌ها و لرها زندگی می‌کنند و به طبع موسیقی اینها موسیقی فولکلور محسوب می‌شود اما موسيقي‌اي که خود شهر اصفهان و مردم آن دنبال مي‌كنند، موسیقی رسمي و دستگاهي است. در شهري كه من زندگي مي‌كردم یعنی مازندران يا گرگان کنونی و برای حدت بیشتر باید بگویم شهرهای كناره درياي خزر، گرگان تنها منطقه‌ای است كه زبان مردمانش فارسي دري است. در واقع این شهر از يك طرف هم دارالفنون بوده و هم شهر فلسفه. چون دوره قابوس ابن وشمگیر، ادبيات شهر گرگان بسیار رشد مي‌‌شود و گرگان هم يكي از بخش‌هاي مهم فرهنگي و ادبي ايران قديم شد. طبيعتا ما در گرگان موسيقي فارسي را دنبال مي‌كنيم. اما در يك كيلومتري ما مازندراني‌ها زندگي مي‌كنند و ما مرتب با مازندراني‌ها در تماس هستيم؛ یعنی اهالی روستا برای خرید و فروش کالاهای خود و تامین مایحتاج خود با شهر در ارتباط هستند.

در مورد موسيقي فولكلور بايد بگویم که خودم شخصا زبان مازندراني را مقداری مي‌فهمم اما بلد نيستم حرف بزنم. اما در شهر گرگان موسيقي رسمي و دستگاهي داشتيم؛ از طرف دیگر ما به خراسان نزديك‌تر هستيم و از زبان دری آنها هم نیز متاثر هستيم.

اما در گرگان رادیو یک کيلوواتی وجود داشت که برای شهر گرگان نبود و برای مناطق اطراف گرگان بود. براي همين موسيقي‌هاي اطراف گرگان و مازندران كه فرهنگشان مازندراني بود را پخش می‌کرد. در واقع در همان دوره دبيرستان؛ ارکستری به نام اركستر راديو گلها كه خودم آن را سرپرستي مي‌كردم؛ راه‌اندازی شده بود که موسیقی‌های مازندارنی ضبط می‌کردیم؛ یعنی با سازهای فارسی موسیقی مازندارنی ضبط می‌کردیم.

در آنجا من يك تعداد آهنگ مازندراني اجرا كردم كه شايد هنوز در راديو گرگان هم باشد. اما اين صفحه؛ اينطور اتفاق افتاد كه در يك دوره‌اي راديو ايران اعلام كرد كه همه هنرمندان استان‌ها كه راديو دارند، به تهران بیایند و يك آهنگ خودشان را در برنامه "شما و راديو" كه صبح جمعه شروع مي‌شد، اجرا کنند. از من هم خواستند كه اين كار را بكنم و من در مازندران يك آهنگ جديد كه قبلا شنيده نشده بودم را پيدا كردم به نام «تي محله سنگ تراشو» كه خيلي بكر بود و اين آهنگ را خود راديو در صفحه ۴۵ دور چاپ كرد.

در گرگان چون برادرم خيلي خوب تار دستگاهي مي‌زد و من با صداي تار او با موسيقي دستگاهي آشنا شدم و بعد هم كه صفحه‌هاي ۳۳ دور آمد و اولين تك‌نوازي‌ها با صفحه‌هاي ۳۳ دور با نوازندگی مجد، پرويز ياحقي، فرهنگ شريف منتشر شد که برادرم خريده بود و من آنها روي گرامافون مي‌گذاشتم و تقليد مي‌كردم. بعدا که تك‌نوازي‌ها از راديو پخش شد من از روي آنها تقليد مي‌كردم و كار خودم را بهتر مي‌كردم و تقريبا ذائقه‌ام از همان ابتداي امر در موسيقي ايراني شكل گرفت و امروز مي‌بينم در آهنگ‌هايي كه در دوره دبيرستان ساختم، رگه‌هاي آهنگ‌ها خيلي شبيه به روح‌اله خالقي و بنان است.

* شما با چه شخصيت‌ها و جريان‌هايي برخورد داشتيد كه اين تغيير در شما به‌وجود آمد؟
__ اول اينكه پدرم صداي فوق‌العاده‌اي داشت و اولين كسي بود كه در اپراي رستم و سهراب در باغ آغامحمدخاني آن موقع كه الان پارك شهر است در ۱۸-۱۷ سالگي يك پی‌اس را اجرا كرد و خودش در نقش رودابه شركت كرد. همچنین یک موسيقيدان حرفه‌اي كه گرگاني نبود اما در گرگان زندگي مي‌كرد به نام آقاي زندي داشتیم و زمانیکه من بزرگ شدم و به دبيرستان رفتم؛ ايشان معلم سرود ما بود و من از نظر موسيقي خيلي تحت تاثير ايشان بودم. در واقع آقاي زندي مسئول اداره كردن موسيقي اپرت بود و پدرم که صداي خيلي زيري مثل صداي ظلي داشت، وقتي در باغ آغامحمدخاني؛ لباس زنانه می‌پوشيد و نقش رودابه را ايفا كرد، تمام شهر صدايش را مي‌شنيدند. طبيعتا وقتي پدري اينگونه داشته باشي و مادري كه عاشق موسيقي است(هر دو فرهنگي بودند و به مدت ۱۵ سال در ترکمن صحرا درس می‌دادند) اين محيط فرهنگي باعث مي‌شود كه بچه‌هاي بزرگ هم به موسيقي علاقه‌مند شدند.

برادر بزرگم ايرج درواقع به‌نوعي غيرمستقيم معلم من بود؛ البته با من هيچوقت تار كار نكرد اما خودم حدود ۷ سال به دست‌های او نگاه می‌کردم و زمانیکه بطور مخفیانه ساز وی را برداشتم تا بزنم دیدم که می‌توانم مضراب بزنم. برادرم چون زراعت‌كاري مي‌كرد و عادت داشت به خانه كه مي‌آيد در اتاقش ۲۰ دقيقه شب‌ها دراز كشيده در رختخواب تار بزند و من بدون اينكه آگاه باشم، به‌خاطر علاقه‌مندي در درگاه مي‌نشستم و از اول ساز تا بيست دقيقه كه تار مي‌زد؛ او را نگاه مي‌كردم و وقتي خسته مي‌شد؛ از من مي‌خواست تارش را در كمد بگذارم. پس اجازه داشتم كه بنشينم و به صداي سازش گوش كنم. درغير اين صورت بچه‌اي در سن من نبايد تا ساعت ۱۰ شب بيدار می‌بود تا ساز برادرش را گوش كند.

شايد نزديك به شش تا هفت سال كارم همين بود. اما يك روز كه داشتم در خانه تار تمرين مي‌كردم و كسي غير از عمه‌ام كه آذربايجاني بود؛ در منزل نبود، يكي از دوستان برادر بزرگترم يك‌باره سرش را از بالای ‌دیوار بالا آورد و گفت: محمدرضا تو تار مي‌زني؟ من الان مي‌روم و به دبير مي‌گويم. آن زمان كلاس ۱۰ دبيرستان بودم و از کلاس ۸ دبيرستان شروع به تار زدن كرده بودم. من دنبالش دويدم كه نروي و بگويي. من تار نمي‌زنم. اگر مي‌گفتم كه تار مي‌زنم ديگر نمي‌توانستم يواشكي تار بزنم. او هم رفت و به دبير ادبيات گفت. معلم ادبيات كه از تهران آمده بود به من گفت: در گروهي كه براي جشن انتهاي سال دبيرستان آماده مي‌كند، تو تار مي‌زني يا تار مي‌زني يا ادبيات صفر مي‌گيري! من هم مجبور شدم كه تار بزنم. روزي كه تار را در ملحفه به دبيرستان مي‌بردم، برادرم مرا ديد و صدا كرد. من؛ بچه بداخلاق، اخمو و گوشه‌گیري بودم و با كسي حرف نمي‌زدم. به من گفت: تو تار مي‌زني؟ گفتم: بله گفت: چرا نيامدي سنتور كار كني كه من بلدم تا با تو از روي نت كار كنم؟ با اخم گفتم: من تار دوست دارم و او جواب داد: برو تارت را بزن. ديالوگ ما در همين حد بود.

درواقع اين محيط، تار زدن برادرم، معلم‌ام آقاي زندي و نوازندگاني كه در زمان برادرم ساز مي‌زدند؛ مثل عماد رام باعث شد من به این سمت کشیده شوم.

* چطور شد كه هنرستان موسیقی شبانه را براي آموزش انتخاب كرديد و نزد چه كساني آموزش ديديد؟
__ من خيلي علاقه داشتم كه نت ياد بگيرم براي اينكه هر جا مي‌رفتم به من مي‌گفتند كه نت بلدي؟ و مي‌گفتم: نه. مثلا اولين تمريني كه با گروه گرگان براي همان جشن مدرسه داشتم يكي دو نفر از بچه‌ها كه به نت وارد بودند، تا رسيدم كه تارم را كوك كنم، به من گفتند: "ر" بده، "ر"‌ بده. گفتم: من نت بلد نیستم. شما بزنيد من كوك مي‌كنم و با شما مي‌زنم. من ازنظر گوشی خیلی قوی بودم. آنهازدند و من فوري كوك كردم با آنها همراه شدم و همه قطعات را همان روز اول زدم و مشکلی نداشتم؛ چراکه آهنگ‌هایی که قرار بود بزنند را قبلا از رادیو شنیده بود و راديو معلم خيلي مهم من در فراگيري بود؛ درواقع معلم اصلي من راديو بود.

بعداز دپیلم تصمیم گرفتم به تهران بیایم و موسيقي بخوانم؛ یعنی رشته اصلی‌ام موسیقی باشد اما نمي‌خواستم در سبك موزيسين‌ها بيفتم چون آن زمان ارزش موزيسين‌ها و نوازندگان خيلي كم بود. پدرم با موسيقي خواندن من مخالفت كرد و گفت كه برو لندن رشته مهندسي بخوان و بيا در گرگان موتورهاي ديزل و تراكتورهاي قديمي را تعمير كن. من خواستم كه موسيقي بخوانم؛ از گرگان پول‌هايم را جمع كردم و كلاس ۱۲ كه مي‌خواستم بروم؛ نرفتم. یک نامه نوشتم و گذاشتم در خانه و با ۳۰۰ تومان سوار ايران‌پيما شدم و فرار كردم و به تهران آمدم تا شش ماه پدرم برايم پول نمي‌فرستاد. ولي دوستي به نام دهخدا در خيابان ظهيرالدوله در يكي از همين خانه‌هاي به شکل خانه‌ي قمرخانم؛ یک اتاق ‌به من اجاره داد. من با دوستم در آنجا زندگي مي‌كردم. وقتي به تهران آمدم تصميم گرفتم كه به هنرستان بروم. هيچ جا و فاميلي نداشتم. تك و تنها بودم. به خيابان‌ها نگاه مي‌كردم تا ببينم كلاس‌هاي موسيقي چه درس مي‌دهند؟ متاسفانه اغلب کلاس آن موقع سازهایي مثل گیتار، آکاردئون و ... را آموزش می‌دادند. هیچکدام ساز تار درس نمی‌دادند. حدود پنج كلاس آزاد شبانه رفتم و برای هر کلاس ۴۰ تا ۶۰ تومان هزینه کردم اما در اين كلاس‌ها هيچكدام معلم تار نداشتند یا سازهاي ديگري مي‌زدند و هر بار كه مي‌خواستند تار ياد بدهند؛ نمي‌شد. یادم می‌آید یه کلاسي رفته بودم که متعلق به آقاي ملک بود. قرار بود یک آقایی به اسم اعرابی که ترومپت می‌نواخت به من تار درس بدهد. او گفت که کارش نواختن ترومپت است و می‌تواند نت‌ها را به من یاد بدهد و به من بگوید كجا غلط است و كجا درست است! در يك جلسه به من نت‌هاي اوليه را درس داد و گفت یک مقداری تار بزنم. من شروع به نواختن تار کردم که آقاي اسداله‌ملك با ويولنش آمد و گفت اين كيست كه اين‌قدر خوب تار مي‌زند؟ یعنی با اینکه سطح نوازندگی من خوب بود اما می‌خواستم نت یاد بگیرم؛ چون فكر مي‌كردم نت ياد گرفتن تنها دليلي است كه آدم را موسيقيدان مي‌كند؛ البته اکنون اينگونه فكر نمي‌كنم. من كلاس‌هاي مختلف رفته و پول‌ها دادم. حتي تصميم گرفتم پيانو بزنم تا نت ياد بگيرم.

اين پيش‌زمينه‌ها را گفتم تا ببينيد چقدر مشكلات بوده براي كسي که در آن دوره مي‌خواسته ساز ايراني ياد بگيرد. اما اینکه چطور به هنرستان شبانه رفتم باید بگویم در خيابان ارباب جمشيد با دوستم يك آپارتمان دربست گرفته بودیم و یک بقالي سر كوچه بود که هميشه از آن شير و ماست و نان ساندويچي هر صبح مي‌خريدم. كوچه ارباب جمشيد؛ كوچه ارامنه بود و من چون پسر شهرستاني بودم خجالت مي‌كشيدم كه از این کوچه رود شوم چراکه دختران ارمني در اين كوچه مي‌ايستادند و متلك مي‌گفتند. من هيچ‌وقت جرات نمي‌كردم از اينجا رد شوم كه ببينم كوچه به كجا مي‌رسد. يك بعدازظهر پنجشنبه كه خلوت بود راه را گرفتم و كمي كه رفتم دم پنجره ‌آهني رسيدم كه از آنجا صداي تار و آواز مي‌آمد. از پنجره ديدم كه آقايي آواز مي‌خواند و آقاي ديگري تار مي‌زند. فكر كردم اين چه ساختماني است كه در آن آواز و تار مي‌زنند! چند قدم جلوتر رفتم و ديدم بالا تابلوي قديمي نوشته است "هنرستان شبانه موسيقي تاسيس". خيلي خوشحال شدم كه بغل گوش خانه‌اي كه زندگي مي‌كردم هنرستان موسيقي شبانه بوده، داخل رفتم. در آن اتاق ايستادم شخصي به نام آقاي ميرزايي تار مي‌زد. به من گفتند شما تار مي‌زني يا ساز ديگري مي‌زني؟ گفتم بله كمي تار مي‌زنم. آقاي ميرزايي تارش را به دست من داد و گفت شما كمي براي ما بزن. من هم چون بلد بودم زدم و آنها خوششان آمد. آن آقا در آنجا افشاري خواند. فكر مي‌كنيد آن آقا چه كسي بود؟ آقاي نصراله ناصح پور. گفتم من مي‌خواهم در هنرستان ثبت نام كنم. آقاي ناصح پور گفت: بيا اينجا استاد بزرگ آقاي شهنازي درس مي‌دهند بيا به دفتر برويم و سوال كنيم. رفتيم دفتر و گفتند كه ۶۰ تومان بايد بدهي. من در كلاس آقاي شهنازي ثبت نام كردم و خوشحال از اينكه استاد مسلم موسيقي را پيدا كرديم و نمي‌دانستم كه آقاي شهنازي نت بلد است يا نيست. يكبار در برنامه "شما و راديو" صدای سازش را شنيده بودم. سر كلاس آقاي شهنازي رفتم كه پيرمرد مهربان و خوشگلي بود. گفت كمي ساز بزن. من هم شروع به ساز زدن كردم و گفت خيلي خوب ساز مي‌زني اما نت بلدي؟ گفتم: نه گفت: برو پيش آقاي صالحي يك مدت نت بزن و بعد بیا پهلوي من. حالا كه من رفته بودم پهلوي آقاي شهنازي كه رديف ياد بگيرم آقاي شهنازي مي‌گويد برو نت ياد بگير. من رفتم خدمت آقاي صالحي؛ مضراب را مدل ديگري مي‌گرفتم و در نشستن اشكالاتي داشتم. ايشان خيلي براي من زحمت كشيد. درضمن استاد برادر من هم بود. شش ماه نزد آقاي صالحي نت شروع كردم و كتاب‌هاي هنرستان را خواندم و سرعت آموزشي‌ام زياد بود چون ازنظر دروني موزيسين بودم بعد به كلاس آقاي شهنازي رفتم.

* چطور شد كه وارد اركستر آقاي حسین دهلوي شديد؟
__ دو سالي در هنرستان موسیی شبانه درس مي‌گرفتم. آن زمان سرپرست هنرستان آقای امیر جاهد بود. بعداز فوت ايشان هنرستان ما را به هنرستان روزانه در خيابان كاخ - كه منزل مصدق بود- منتقل كردند. فضاي فرهنگي‌ هنرستان روزانه با شبانه فرق می‌کرد. در هنرستان شبانه؛ معلم‌ها و موزيسين‌ها بينابين روش وزيري بودند یعنی روش سنتي _ كلاسيك موسيقي و ارتباط این دو نوع موسیقی براي ما خيلي زيبا بود. اما وقتي به هنرستان روزانه رفتيم در محيط كاملا هنرستاني قرار گرفتيم. در آنجا با آقای شهنازي و صالحي كار مي‌كردم و آثار وزيري را نزدش تمام كردم. تقريبا سه ساله تمام كارهاي آقاي وزيري را زدم و سطح تكنيكم خيلي بالا آمد. يك روز جشن فارغ‌التحصيل هنرستان بود. گفتند كه از هنرستان شبانه هم اساتيد يك نفر را معرفي كنند. آقاي صالحي و شهنازي مرا معرفي كردند و من بايد جلوي آقاي دهلوي و معلمان هنرستان روزانه ساز مي‌زدم. آنجا ديدم كه اگر بخواهم در دستگاه همايون معمولي بزنم، ممكن است خيلي اعتبار نگيرم. از جاي سختي انتخاب كردم و همايون زدم و در آن جاي سخت بداهه‌پردازي را طوري تنظيم كردم كه به جاهايي بروم كه معمول نبود. وقتي كنسرت تمام شد آقاي دهلوي بلند شد و جلو آمد و با من دست داد و از من تشكر كرد. بعد به من گفت كه به دفتر بيا تا ببينمت. من به دفتر رفتم و ايشان گفتند كه من در هنرستان یک اركستر بزرگ دارم که اركستر هنرستان بود. گفت بيا و در آن شركت كن. من ديگر وارد محدوده روزانه شدم ولي شبانه درس مي‌گرفتم. بعد آقاي دهلوي مرا به اركستر صبا دعوت كرد و بعد اركستر صبا را تبديل به اركستر دهلوي كرد. من تا زمان سربازي و بعداز سربازي هم خدمت آ‌قاي دهلوي رفتم و از بقيه کسانیکه تار می‌نواختند، بیشتر حقوق مي‌گرفتم. يكبار شنيدم از يكي از نوازندگاني كه نزد آقاي دهلوي رفت و آمد داشت كه به دهلوي گفت؛ به لطفي سيصد و شصت تومان مي‌دهي اما به ما سيصد تومان. كار ما موسيقي است اما دیپلم ايشان رشته طبيعي است. آقاي دهلوي جواب داده بود كه او با سابقه غيرهنرستاني خود را به اينجا رسانده و شما از سابقه هنرستاني كلاس چهارم ابتدايي و ششم دبستان به اينجا آمدي. اين خيلي همت كرده كه از شهرستان ديپلم گرفته به تهران آمده و خود شخصا كار كرده و به اينجا رسيده و حالا در اركستر حرفه‌اي ساز مي‌زند.

* فضاي هنرستان چه تاثيري روي شما گذاشت آيا ديد شما را تغيير داد؟
__ زماني كه به هنرستان روزانه رفتم آقاي دهلوي مسئول آن بودند. در هنرستان شبانه که آقاي اميرجاهد مدیر آن بود بيشتر به موسيقي اصيل ايراني و رديف اهمیت داده می‌شد و اساتيدي كه درس مي‌دادند بيشتر علاقه‌مندي به اين نوع موسيقي داشتند. اما در هنرستان روزانه اركستراسيون، هارموني، تنظيم آثاري و سازهاي غربي بيشتر اهميت داشت. اگرچه آقاي دهلوي به سازهاي ايراني هم اهميت مي‌داد اما سازهای ایرانی نقش چنداني در اركستر نداشتند. مثلا در ارکستري که ويلون، ويولن‌سل، قره‌ني، کنترباس و... باشد دیگر نقش سازهای ایرانی به چشم نمی‌آید. همچنین هنرستان در دوره آقاي رهبري ديگر كاملا غربي شد؛ اما محيط هنرستان روزانه از يكسو شكل نت و تئوري موسيقي مرا قوي كرد و از طرف دیگر در موسيقي غربي قوی شدم، همچنین وزيري را خوب شناختم.

رفته رفته دیدم که بچه‌های هنرستان با علاقه كامل رديف را دنبال نمي‌كردند و بيشتر وظيفه‌اي مي‌زدند و اين مسئله مرا اذيت مي‌كرد. من از ابتدا دو راه یعنی وزيري را و رديف شهنازي را جدی گرفتم و این دو تاثیر زیادی روی من گذاشت.

* قبل از اينكه وارد هنرستان موسيقي شويد، چه ديدي درباره هنرستان داشتيد و بعداز وارد شدن به چه نتايجي رسيديد؟ آيا فضاي هنرستان شما را راضي كرد؟
__ اگر تاريخ هنرستان را مطالعه كرده باشيد هنرستان از زبان مینباشيان يك روند تاريخي خاصي را دنبال كرده است. از همان موقع آهنگسازانی مثل وزيري علاقه داشتند كه با سازهاي غربي موسيقي ايراني كار كنند. آنها كه آن طرف بودند مي‌خواستند با همان موسيقي كلاسيك دوران رمانتیسم كه آن دوره باب بود؛ موسيقي را ادامه دهند. اينجا دوگانگي به‌وجود مي‌آمد و به قول استادم مي‌گفت اين دو موسيقي با هم مثل آب و روغن هستند و با هم قاطي نمي‌شوند. وقتي خالقي بعداز وزيري مسئوليت هنرستان را قبول كرد تحول بزرگي براي نزديكي موسيقي ايراني با نوع موسيقي وزيري كه بيشتر غربي‌ بود، ايجاد شد. خالقي تمام اساتيد خوب موسيقي را در دوره خود وارد هنرستان كرد. ازجمله علاوه بر زرين‌پنجه كه تار درس مي‌‌داد؛ موسي معروفي، شهنازي، مفتاح، ملاح، آقاي بهاري و حسين تهراني را دعوت كرد و اگر آثار خالقي را كه در همان دوره ببينيد متوجه مي‌شويد كه با استادش وزيري خيلي متفاوت است. این موسیقی از نظر رگه‌هاي ملي، ارزشگذاري، ادبيات ملي و ارزشگذاري در موسيقي ملي خيلي خوب بود و نمونه‌اش هم "ساز و سخني" بود كه خالقي تهيه كرد.

خالقي نابهنگام فوت كرد و آقاي مفتاح آمد اما مديريت نداشت و هنرستان به هم ريخت و آشفته شد. بعداز آن آقاي دهلوي آمد كه بسيار با شخصيت بود و ذهن رياضيات داشت. باوجود اینکه خودش موسيقيدان حرفه‌اي نبود اما از بچگي در هنرستان موسيقي كار كرده بود و به خاطر علاقه به موسيقي؛ آهنگسازي خوانده بود. در واقع آقای دهلوی به آن معنا موسيقيدان نبود اما مديريت خيلي خوبي داشت و آدم عاشقي بود. همچنین شخصيت او روي من تاثير داشت اما محيط هنرستان هم يك مقدار از پايه‌هاي كار خالقي را نگه داشت و دوباره هنرستان غربي‌ شد و چون خودش هم آهنگساز بود و مي‌خواست تجربه كند. اين تجربيات خود را به محك هنرستان مي‌گذاشت و يواش‌يواش نوازندگان اروپاي شرقي هم آ‌مدند و در هنرستان درس دادند. بعد به دوران جشن‌هاي ۲۵۰۰ ساله خورديم كه تمام تغييرات ما به سمت غرب بود و در ادامه داستان رهبري و اركستر ۲۵۰۰ نفره و کارگاه سازسازی دوره ساسانیان به وجود آمد. آقاي رهبري بعداز چند سال از خارج آمد. به پدر و مادرها گفتند كه اينجا بايد شبانه‌روزي باشند و محیط هنرستان ‌باید كارگاهي باشد که براي ايرانيان خيلي سخت بود كه فرزندانشان در هنرستان به صورت شبانه‌روزي باشند و معترض شدند. آنجا اركستر موزيكال و اركستر جوانان درست شد و هوشنگ كامكار و بعضي از دوستان ما در اين اركستر ساز مي‌زدند. آقاي رحمت‌اله ولي كه بهترين شاگرد صبا بود و به او صبا كوچولو مي‌گفتند از كار موسيقي ايراني بیرون آمد و اندك فضاي موسيقي ايراني به مفهوم سازهاي ايراني را ازدست داديم. همچنین هنرستان در اصل نوازنده براي نواختن در اركستر پرورش مي‌داد و تك‌نواز تربيت نمي‌كرد كه مثل شهنازي، درويش‌خان و... سوليست شود. بچه‌هايي كه مثل عليزاده، طلايي و... وقتی به دانشگاه مي‌آيند در آنجا با موسيقي اصيل ايراني آشنا مي‌شوند و بيشتر مركز حفظ و اشاعه است كه تاثير خود را در آن بچه‌ها مي‌گذارد.

* آقاي عليزاده گفته است فضاي هنرستان چنان تاثيري روي وي گذاشته كه سال‌ها بر سياق هنرستان؛ نوازندگي و آهنگسازي كرده است. چه شد شما اين به نتيجه رسيديد كه هنرستان نمي‌‌تواند نيازهاي شما را برآورده كند؟
__ هنرستان يك آكادمي بود كه روش آموزشي‌اش نيمه غربي بود. من با اينكه به اين خط و خطوط احترام مي‌گذاشتم و با اين نوع موسيقي بزرگ شده بودم ولي دلم مي‌خواست كه هر دو این موسیقی‌ها وجود داشته باشد. آقاي عليزاده دانشجوي هنرستان بودند و اندیشه ایشان از سن پائين در هنرستان شكل گرفته بود و به آن شيوه كار مي‌كردند. آقاي عليزاده هم در اركستر صبا بود و آن نوع موسيقي را مي‌شناخت و چيز ديگري غير از آن موسيقي نمي‌شناختند. یا همانطور که آقاي روشن‌روان، فارغ‌التحصيل موسيقي ايراني است ولي فلوتيست كلاسيك است و فلوت را با روش كلاسيك كار كرده است؛ چراکه كسي فلوت ايراني درس نمي‌داد. موسيقي ايراني در فضاي هنرستان جاري نبود و خيلي كم مي‌ديديم كه بچه‌ها شور يا سه گاه كار مي‌كنند؛ يا ماژور يا مينور كار مي‌كردند. معلوم است كه آقاي عليزاده بايد چنين حرفي بزند. چون آنجا درس خوانده بود. عليزاده هم خودش به سبك و سياق دبيرستان كار مي‌كرد ولي خيلي كوتاه بود ؛چراکه بعد به دانشگاه آمد و شاگرد آقاي دكتر صفوت شد و از سال اول که وارد مركز و اشاعه شد، دنيايش تغيير كرد. دنياي من خيلي جلوتر با موسيقي ايراني تغيير كرده بود ولي دنياي بچه‌هاي هنرستاني از زمان دانشكده و مركز حفظ و اشاعه موسیقی تغيير كرد. تفاوت من با آقاي طلايي و عليزاده در اين است. من و آقاي مشكاتيان تفاوتمان با اين بچه‌ها همين است كه ما خيلي پيشتر به موسيقي ايراني علاقه خاص داشتيم و رگه‌هاي موسيقي ايراني را دنبال مي‌كرديم.

* شما در چه جرياني با آقاي برومند آشنا شديد كه وي شما را با خوانندگان و نوازندگان قديمي مثل عبدالله خان دوامي، هرمزي، فروتن و ... آشنا كرد. اين موضوع كه شما اشاره كرديد اين اساتيد بهتر از فضاي هنرستان‌ها هستند و حقيقت اصيل موسيقي را مي‌توان نزد آنها آموخت يعني چه؟ آيا هنوز هم اين اعتقاد را داريد؟
__ قسمت اول را تصحيح مي‌كنم آقاي برومند مرا با آقاي دوامي آشنا نكرد؛ يعني ايشان مرا با هيچ استادي آشنا نكرد. من با آقاي دوامي قبل از اين تاريخ‌ها و قبل از اينكه با آقاي برومند در دانشكده آشنا شوم، آشنا و شاگردشان بودم. با آقاي هرمزي از طريق كماليان آشنا شدم. با آقاي برومند در دانشكده هنرهاي زيبا آشنا شدم؛ نه اينكه وی را بشناسم اما فهميدم كه ايشان رديف‌دان و شاگرد قهرماني بوده است. در دانشكده ما مسئوليت موسيقي ايراني با آقاي برومند بود؛ چون استاد كامل و پروفسور دانشگاه بود. برومند سابقه دانشگاهي داشت و در آلمان رشته پزشكي خوانده بود و دكتر شده بود و در آخر كه مي‌خواست بيايد نابينا شد. بعداز آن مسئوليت موسيقي با آقاي برومند بود و آقاي دكتر صفوت را هم آقاي برومند به استخدام دانشكده درآورد و كمك كرد كه ايشان رديف ميرزاعبداله را از خودشان ياد بگيرند. دو دستگاه شور و همايون را ياد گرفت و با همين دو دستگاه شور و همايون استخدام شدند آقای برومند با زحمت زياد توانست دكتر صفوت را استخدام كند؛ چراکه ايشان دكتراي حقوق غيردولتي در فرانسه داشت ولي چون مدرك دكترا داشت يك جورهايي با پارتي‌بازي استخدام شد. در سال اول و دوم با آقاي دكتر صفوت شور و همايون را مي‌زديم و بعد سال سه و چهار شاگرد آقاي برومند مي‌شديم و سال سه و چهار هم دو دستگاه را بيشتر نمي‌زديم يكي ماهور و ديگري چهارگاه. به همين دليل آقاي برومند وقتي مركز حفظ و اشاعه را راه انداخت فرض را بر اين گذاشت كه دوره عالي دانشكده ما بشود كه ليسانس را با آقاي برومند در اين مركز ادامه دهيم و تخصصي‌تر كار كنيم. آقاي برومند معرفي‌شده هستند و من نبايد ايشان را معرفي كنم. ایشان از بچگي شاگرد درويش‌خان بود و بعد پدرشان دو برادر را به آلمان برای تحصيل جدي فرستاد. برومند در آنجا هم به دليل اينكه در آلمان بودند و در آن فضا تحصيل مي‌كردند خيلي تار نمي‌زد فقط يك تار با خود به نام روشنك برده بود و مي‌زد. يك مدتي هم پيانوي غربي زد و نت را آنجا وقتي هنوز نابينا نشده بود؛ ياد گرفت. آكاردئون هم كمي مي‌زد و با موسيقي غربي آشنايي داشت و خود هم از خانواده‌هاي با فرهنگ تهران قديم بود. پدرش عبدالوهاب هميشه خانه‌اش مجلس موسيقي بود. عارف قزويني و درويش‌خان در خانه ايشان بودند و خيلي از موسيقيدانان در منزل پدرشان ساز مي‌زدند. با آقاي خالقي هم خيلي دوست بودند. صبا و آقاي برومند با هم به منزل درويش‌خان مي‌رفتند.

* آقاي برومند يك شخصيت خاص داشتند و نسبت به موسيقي ايراني بدبين بودند. حتي بسياري از نوازندگان و خوانندگان مثل آقاي جليل شهناز يا بنان او را قبول نداشتند. شما گفته‌ايد كه آقاي برومند بيشترين تاثير را بر من گذاشت. آيا ادبيات بدبيانه وي در شما تاثير گذاشت يا وي فضايي از موسيقي را درك كرده بوديد كه فراتر از مباحث انتقادي وي نسبت به موسيقي آن دوره بود؟
__ آقاي برومند بدبين نبود و خيلي مشوق و پراميد بود و هر چيز مثبت را نگاه مي‌كرد اما نكته‌اي را بايد بگويم كه آقاي برومند يك موسيقيدان آكادميك بود ولي در بين موسيقيدان‌هاي ايراني كه ساز ايراني مي‌زدند هيچ آدم آكادميك پيدا نمي‌كرديد. حتي خود شهنازي هم با اينكه رديف‌دان بود؛ آكادميك به مفهوم دانشگاهي‌اش نبود اما سليقه‌اش بسيار آكادميك بود حتي با ما هم سختگير بود؛ خیلی‌ها از مشخصه‌هاي برومند خيلي خوششان نمي‌آمد چراکه وی بدون درنظر گرفتن اينكه شما كي هستيد، حرف و نظرشان را مي‌داد. اگر سوال مي‌كرديد كه نظرتان روي فلان هنرمند چيست؟ دقيق او را توضيح مي‌داد. سليقه بالايي داشت و خيلي كم مي‌شد او را تحت تاثير قرار داد ولي نكته‌اي بود كه حال موسيقي را مي‌فهميد.

من از آقاي برومند درباره نوازنده‌هايي مثل ورزنده، محمودي خوانساري و جلیل شهناز سوال کردم. گفت: خيلي پرمعني و پراحساس و زيبا مي‌زنند. ولي اگر به ايشان مي‌گفتيد كه با درويش‌خان چه فرقي مي‌كند؟ مي‌گفت: ساز جلیل شهناز را نبايد با درويش‌خان مقايسه كنيد. خط‌ و ربط‌ها خوب را تنظيم مي‌كرد و قياس بي‌خودي نمي‌كرد. درويش‌خان با خط و خطوط ديگري در تاريخ آمده و اينها با خط و خطوط ديگري آمدند و چون با فرهنگ مطربي بسيار بد بود و ناراحتش مي‌كرد، هيچوقت نمي‌گفت من موسيقيدان هستم. اينها مسائلش بود كه يك مقدار باعث دوگانگي مي‌شد.حتی وی در پاسپورتش شغلش را ملاک نوشته بود و زمانیکه دلیل آن را پرسیدند. گفت: آنقدر موسيقي و موسيقيدان بودن در اين مملكت بي‌ارزش است كه دور از شأن من هست كه بگويم موسيقيدان هستم. اين را از يك نظر درست مي‌گويد؛ چراکه ازنظر اجتماعي به تمام اهل عمل موسيقي مي‌گفتند، عمله طرب. حالا به يك عده احترام مي‌گذاشتند و مي‌گفتند؛ عمله طرب شاهي! اين در افكار عمومي و كشور مسلمان بار منفي بدي داشت. شايد اگر طرب و مطرب مفهوم بد اجتماعي نداشت؛ چه عنوانی بهتر از طرب و مطرب؛ یعنی طرب‌انگيز! وزيري رشادت‌ها به خرج داد و سعي كرد،احترام موسيقيدان را خيلي بالا ببرد.
گفتگو: آمن خادمي
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.