روزنامه «ایران» که در شماره دیروز خود گزارشی از دلایل، ریشهها و قربانیان درگیریهای مرگبار طایفهای در رامهرمز منتشر کرده بود، در شماره امروز خود بخش دوم و پایانی این گزارش را منتشر کرده است.
در این روزنامه آمده است:
حاج بهادر، بزرگ طایفه محمد موسایی: اگر تشریف ببرید روستایمان خودتان میبینید که خانههایمان کنار هم است. یعنی مشکلی بینمان نبوده ولی این اواخر اختلافات کوچکی رخ میداد کینه را بین هر ۲ طایفه بیشتر کرد تا در نهایت درگیری کوچکی بین دو خانواده رخ داد و همین درگیری به اهل طایفه سرایت کرد و بسوی هم سنگپرانی کردند و خیلیها زخمی شدند و این زخم همینطور دهان باز کرد تا اینکه طایفه محمدی ۸ زن و مرد از ما راکشتند و بعد از آن مجبور شدند زندگیشان را بار کنند و بروند. این اتفاق باعث شد بعضی از جوانهای ما احساساتی و غیرتی شوند و دست به انتقامگیری بزنند .برخی از جوانها با تعصب بیجا وضعیت را بغرنجتر کردهاند و قانون باید با آنها برخورد شدید کند و اگر از همان ابتدا چند نفر بازداشت میشدند، مطمئناً کار به کشته شدن ۱۷ نفر و زخمی شدن عده دیگری نمیانجامید.
بهادر رستگار یکی از بزرگان طایفه محمدی:ما باهم قوم و خویش هستیم و پیش از این اتفاق، مشکل خاصی نداشتیم. به عنوان مثال همسرم از محمد موساییهاست. مشکل با سرقت چند بز و گوسفند و بریدن راه آب و مزاحمت تلفنی شروع شد و بعد از سنگپرانی و شلیک یکی از آنها به محمدیها و در ادامه با تلافی چندنفر از طایفه ما، درگیریها همینطور ادامه پیدا کرد تا حالا که هرازگاه شاهد درگیریهای تلخ و شرمآور هستیم. بعضیها با این تعصب بیجا دوستی و برادریها را از بین بردهاند. ما و تعدادی ازبزرگان موساییها برای از بین بردن اختلافات جلسات صلح زیادی تشکیل دادیم و هر وقت به موفقیت نزدیک شدیم، متاسفانه آدمهای بیعقل زحمتمان را با درگیری و خرابکاری از بین بردند.
«عرفان» ۳ ساله بود که بدترین و تلخترین خاطره زندگیاش رقم خورد، مردان مسلح کوچه را به رگبار بستند و مادرش را برای همیشه از دست داد. حالا او ۵ سال دارد و هنوز آن صحنهها را در کابوس شبانه میبیند. گاهی از پدر و خواهرهایش میپرسد چرا مادرش را کشتهاند؟ او مثل همسن و سالهایش بازیگوش نیست که غرق در بازیهای کودکانه باشد. کودکی به افسردگی عرفان را در این شهر نمیشود پیدا کرد. او این حادثه را تا آخرین روز عمرش به یاد خواهد داشت.
«حامد» ۱۴ ساله کلاس سوم راهنمایی میخواند. آرزو داشت مهندس کشاورزی شود ولی چه زود آرزوهایش غرق در خون شد. مردان مسلح بسوی او هم شلیک کردند و پیش از اینکه به بیمارستان برسد مرگ را در آغوش گرفت. خانوادهاش میگویند هنوز صحنه تیراندازی و مجروح شدن پسرشان را لحظهای فراموش نمیکنند؛ زمانی که جان سپرد بالای سرش بودند.
در جریان اختلافات و درگیریهای مسلحانه بین ۲ طایفه محمد موسایی و محمدی از روستای «پتک جلالی» از توابع باغملک تاکنون ۱۳ مرد، ۲ زن و ۲ نوجوان دختر و پسر کشته شدهاند. در این میان ۱۳ تن از آنان متأهل و بین ۲ تا ۸ فرزند داشتهاند. به گفته ریش سفیدان هر ۲ طایفه بسیاری از آدمهایی که در این درگیریها به قتل رسیدهاند بیگناه بودهاند.
آتشافروزی با جهل و نادانی و تعصب بیجا
پیدا کردن سران طوایف کار مشکلی است و از آن مشکلتر راضی کردنشان برای گفتوگو. بالاخره با هزار زور و زحمت حاج بهادر، بزرگ طایفه محمد موسایی راضی به مصاحبه میشود. ۲ نفر از سوی او دنبالمان میآیند. قرارمان میدان آزادی است، میدانی که بیشتر رامهرمزیها از آنجا به غریبهها آدرس میدهند. سوار پژوی نقرهای رنگ میشویم. راننده و همراهش پیراهن سیاه به تن دارند. راننده وقتی مطمئن میشود خبرنگار هستیم پیش از اینکه به خانه برسیم کمی از ماجرا تعریف میکند از همسرش، خواهرزادهاش، زن برادرش و عروس خواهرش که در این درگیریها کشته شدهاند. از آوارگی طایفه در رامهرمز و روستاهای دیگر میگوید. «محمد» زمین بزرگی در پتک جلالی دارد و تا یکسال پیش روی آن کشاورزی میکرد و خرج خانوادهاش از آنجا تأمین میشد ولی با بروز این اختلاف مجبور به کوچ شدهاند. دقایقی بعد به محل قرار میرسیم، پارچه سیاه به سر در خانه ۲ طبقه زدهاند. با تعارف جوانهای سیاهپوش به طبقه دوم میرویم.
۴۰- ۳۰ نفر از اعضای طایفه به پایمان بلند میشوند. حاج بهادر هم بالای مجلس نشسته است. بعد از فاتحه خوانی برای تازه درگذشته به او و بقیه توضیح میدهم برای چه آمدهام و هدفمان کمک برای حل این اختلاف و جلوگیری از درگیریهای دیگر است.
خان بودن به او میآید. مردی ۵۵ ساله بلند قامت، هیکلدار و با جذبه که وقتی حرف میزند کسی میان حرفهایش نمیدود. از نزدیکی بین ۲ طایفه برایمان میگوید که از یکدیگر زن گرفتهاند و قوم و خویش هستند و در طول سالها همسایگی یار و یاور هم بودهاند ولی برخی شیطنتها و خودسریها اختلافات را شعلهور کرده است.
میگوید: «اگر تشریف ببرید روستایمان خودتان میبینید که خانههایمان کنار هم است یعنی مشکلی بینمان نبوده ولی این اواخر اختلافات کوچکی که هر از گاهی رخ میداد کینه را بین هر دو طایفه زیاد کرد تا در نهایت درگیری کوچکی بین ۲ خانواده رخ میدهد و همین درگیری به اهل طایفه سرایت میکند و آنها بسوی هم سنگپرانی میکنند و خیلیها زخمی میشوند و این زخم همینطور دهان باز میکند تا اینکه طایفه محمدی ۸ زن و مرد از ما را میکشند و بعد از آن مجبور میشوند زندگیشان را بار کنند و بروند. خب این اتفاق باعث شد بعضی از جوانهای ما احساساتی و غیرتی شوند و دست به انتقامگیری بزنند که از طرف مقابل هم بیجواب نماند. تا حالا ۱۱ نفر به قتل رسیدهاند که یکیشان واقعاً بیگناه بود و هفته گذشته توی مغازه موتورسازیاش به قتل رسید و از آنها هم ۵ نفر کشتهشد و کلی زمین و خانه و احشام در این درگیری از بین رفته و از همه بدتر وضعیت خانوادههایمان است که مجبور شدهاند به مناطق دیگری کوچ کنند و نانی برای خوردن ندارند.»
حاج بهادر اعتقاد دارد که برخی از جوانها با تعصب بیجا وضعیت را بغرنجتر کردهاند و قانون باید با آنها برخورد شدید کند و اگر از همان ابتدا چند نفر بازداشت میشدند، مطمئناً کار به کشته شدن ۱۷ نفر و زخمی شدن عده دیگری نمیانجامید.
یکی از جوانهای طایفه که همسر باردارش در جریان درگیریها به قتل رسیدهاست ادامه حرف خان را میگیرد: «متأسفانه استفاده از سلاح در بین طوایف زیاد شده و باید جلوی آن گرفته شود. همسرم و بچه بیگناهی که توی شکمش داشت قربانی جهل و نادانی عدهای شدند که بهجای عقل از زور استفاده میکنند. چرا به جای مراجعه به دادسرا دست به اسلحه میبرند؟ چرا زمین و خانه و ترانسهای برق و احشام آدمهای بیگناهی که در درگیری شرکت نداشتهاند از بین میبرند؟ دولت و قوه قضاییه باید مشکلمان را حل کند تا کی میتوانیم از جیبمان بخوریم. میخواهیم به روستایمان برگردیم و روی زمینمان کار کنیم.»
بقیه طایفه با او همنظرند و میخواهند قانون حرف اول و آخر را بزند. آنها از وضعیت خانهبه دوشی و احساس اینکه هر لحظه شاید هدف شلیک قرار بگیرند نگرانند. آنها از زنان بیوهای حرف میزنند که با کشته شدن شوهرانشان آواره خانه قوم و خویشهایشان شدهاند و نمیتوانند از پس زندگی بربیایند.
پتک جلالی، روستایی زخم خورده
از رامهرمز تا روستای پتک جلالی نزدیک ۳۰ کیلومتر است. جاده کوهستانی با گردنههای خطرناک که آفتاب پر زور نفس آدم را بند میآورد. با وجود عینک دودی چشمهایم جمع شده، این آفتاب بیرحم را جایی ندیدهایم. هوا آنقدر گرم است که ماشین هم جوش میآورد. دماسنج ماشین ۵۳ را نشان میدهد. بعد از یکساعت و با پشت سرگذاشتن «تشی کوه» که سالهاست شلعههای آتشش خاموش نشده و یکی از جاذبههای گردشگری خوزستان است به نزدیکی روستا میرسیم.
بین راه ماشینی راکه متعلق به یکی از طوایف است به آتش کشاندهاند، چند تیر چراغ برق هم با پتک از پای درآمده و ترانسهایی که با شلیک کلاشینکف منفجر شدهاند و زمینهایی که یکی درمیان سوختهاند. خرابکاری پشت خرابکاری!
هنوز کمر ظهر خم نشدهاست. هیچ موجود زندهای را نمیشود در روستا پیدا کرد. گویی خانهها بغض کردهاند. بعضی از خانهها در و پنجره ندارند. بعضیهایشان دود زدهاند. چندتایی هم کاملاً سوختهاند. آنهایی هم که سالم هستند در و پنجرهشان را جوش زدهاند تا کسی وارد آن نشود. گویی خانهها میخواهند از دست آنهایی که باعث این اتفاق شدهاند شکایت کنند.
وارد خانهای میشویم که دقیقاً روبهروی قبرستان روستاست. خانهای با حیاطی بزرگ که ضلع شرقی آن آغلی است که آن را هم به آتش کشاندهاند. در خانه باز است، داخل میشوم. دیوارها دود زدهاند و یکی از اتاقها کاملاً آتش گرفته و دوچرخهای که ما را به فکر فرو میبرد. دوچرخهای که شاید برای آن نوجوان ۱۴ سالهای باشد که سال پیش به او شلیک شد. شاید هم برای «زینب» ۱۲ ساله باشد که ۲ سال پیش جلوی در خانهشان کشته شد. روی دیوار دستخطی است که روح و روان آدم را بهم میریزد. نوشته شده: «خانهمان را چرا آتش زدید؟.»
خانههای دیگر هم دستکمی از این خانه ندارند. چند خانه تبدیل به سنگر پلیس شده. روی چند بام هم سنگر ساختهاند تا اگر کسی بخواهد به خانههای دیگر حمله کند و آنها را به آتش بکشند بسویشان شلیک کنند. هنوز چند دقیقهای از حضورمان نگذشته که پلیس یگان ویژه راهمان را سد میکند. آنها میگویند ورود به این روستا ممنوع است حتی با کارت خبرنگاری! باید با مسئولان هماهنگی کنیم. یکی از آنها که سرگرد است به ما میگوید: «اینجا منطقه ممنوعه است و خیلی خطرناک است و هر لحظه احتمال تیراندازی است. کسی حق ورود ندارد مگر اینکه مجوز از دادستان داشته باشید. ما هم از استان فارس برای محافظت از روستا آمدهایم. دیشب چند جوان به روستا حمله کردند و تیراندازی کردند وقتی با واکنش ما روبهرو شدند به کوهها فرار کردند. ما ۲۴ ساعته پست میدهیم تا این خرابکاران به خانهها و تأسیسات آب و برق صدمه نزنند. اینجا هر از گاهی برقش قطع میشود به خاطر اینکه از هر دو طایفه برای آزار رساندن به طرف مقابل دست به هر کاری میزنند و در این گرمای شدید میبینی برق قطع میشود و مردم روستاهای دیگر دچار مشکل بیشمار میشوند.»
از او درباره خانههایی که پلمب شدهاند میپرسم: «بعد از کوچ طایفه محمدی، طایفه محمدموسایی مدتی اینجا بودند انتقامگیری کردند و در ادامه طرف دیگر هم تلافی کرد و در نهایت به دستور مسئولان و برای حفظ جان و مال اهالی روستا دستور به کوچ اجباری صادر شد و در خانهها پلمب شد.»در این گرمای بیحد مأموران پلیس در همهجای روستا و جادههای فرعی گشت میزنند مبادا اینکه کسی به روستا حمله کند. روستایی که بیش از ۲ هزار نفرجمعیت داشت و زمینهایش در سطح خوزستان به بهترین و حاصلخیزترین خاک معروف است و حتی برنج مرغوبی نیز در آن کاشته میشود حالا ۲ سالی است بهخاطر این اختلاف به زمین بایر تبدیل شدهاند.
شلیک افراد ناشناس و فرار از منطقه
برای ورود بدون هماهنگی بازداشت و به پاسگاه منتقل میشویم. بعد از کلی سؤال و جواب فرمانده پاسگاه به هیچ نتیجهای نمیرسیم و در نهایت با هماهنگی نماینده باغملک و ایذه و فرماندار باغملک با دادستان آزاد و مجوز تهیه عکاسی را میگیریم ولی پیش از خارج شدن از پاسگاه فرمانده منطقه به ما اخطار میدهد به روستاهای مورد مناقشه نرویم چرا که احتمال خطر و تیراندازی وجود دارد و به همین خاطر از ما تعهد میگیرد که اگر اتفاقی برایمان بیفتد به عهده خودمان خواهد بود.
راستش توصیههای سرهنگ کمی نگرانمان میکند ولی از تهران تا اینجا آمدهایم و باید به کارمان ادامه بدهیم. دوباره بسوی روستا برمیگردیم و عکاسی میکنیم و دم غروبی میرویم بسوی روستای «دره قیر»؛ روستایی که برای رسیدن به آنجا باید راه پر پیچ و خم کوهستانی را بپیماییم. از لب جاده تا آنجا ۳ کیلومتر است و بین راه ۳ بار مجبور به توقف میشویم چراکه افراد ناشناس با سنگ جاده را بستهاند. بالاخره پس از عبور ازاین موانع میرسیم به روستایی که بیشباهت به شهر ارواح نیست. میتوانیم حتی صدای پایمان را بشنویم. هیچ موجود زندهای را نمیبینیم. جز خانههای رها شده و آتش گرفته چیز دیگری نیست. در خانهها چهارطاق باز است و کمد و تلویزیون و لحاف و تشک وسط حیاط ریخته شده و آتش حتی به آنها هم رحم نکرده است.
روستایی که برق و آب و گاز و تلفن و زمینهای حاصلخیزی دارد حالا خالی از سکنه شده آن هم به خاطر درگیری که طرفین آن نتوانستهاند به توافق برسند. آفتاب در حال غروب است و باید پیش از تاریکی از منطقه خارج شویم. توی جاده وقتی سرعتمان را برای عبور از کنار سنگچینها کم میکنیم و هنوز از کنارش نگذشته صدای تیراندازی میشنویم. از توی کوه بسویمان شلیک میکنند و راننده آنقدر هل میکند که کم مانده ما را بفرستد ته دره. تنها کاری که از دستمان برمیآید این است که سرمان را پایین بیاوریم. خدا رحم میکند و جان سالم به درمیبریم و تا خود رامهرمز توصیههای سرهنگ را مرور میکنیم. چیزی نمانده بود کار دست خودمان بدهیم.
باید تابع قانون باشیم
گزارشمان با مصاحبه با بهادر رستگار یکی از بزرگان طایفه محمدی به پایان میرسد. او هم مثل بقیه بزرگان و ریش سفیدان طایفه خودشان و طایفه محمدموسایی نگران آینده است و از ضعف قانون و تعصب بیجای برخی از افراد طوایف گلایهمند است.
او میگوید: «ما پیش از اتفاق مشکل خاصی نداشتیم و با هم قوم و خویش هستیم به عنوان مثال همسرم از محمد موساییهاست. مشکل با سرقت چند بز و گوسفند و بریدن راه آب و مزاحمت تلفنی شروع شد و بعد از سنگپرانی و شلیک یکی از آنها به محمدیها و در ادامه با تلافی چندنفر از طایفه ما، درگیریها همینطور ادامه پیدا کرد و هر از گاهی شاهد درگیری تلخ و شرمآور هستیم. بعضیها با این تعصب بیجا دوستی و برادریها را از بین بردهاند. ما و تعدادی ازبزرگان موساییها برای از بین بردن اختلافات جلسات صلح زیادی تشکیل دادهایم و هر وقت به موفقیت نزدیک شدیم متأسفانه آدمهای بیعقل زحمتمان را با درگیری و خرابکاری از بین بردند مثل همین ۱۵ - ۱۰ روز پیش. بعد از سنگپرانی که نزدیک ۷۰ نفر زخمی شدند باید این مشکل برای همیشه پایان میگرفت ولی اختلافات که زیر خاکستر بود یکدفعه شعلهور شد و خودتان میبینید، نمیشود مشکل را حل کرد.»
رستگار اعتقاد دارد برای حل این ماجرا باید از بزرگان ایل بختیاری و بهمئی، شیوخ عرب و بزرگان و مسئولان دولتی و قوه قضاییه دعوت شود و از طرفی احکام دادگستری باید بدون هیچ اغماضی اجرا شود و مردم هم از مسئولان بخواهند تا به این قضیه پایان دهند.
وی در ادامه میافزاید: «اگر صلح برقرار شود باید آنهایی که در این درگیریها از هر ۲ طایفه شیطنت کردهاند و آتش بیار معرکه بودهاند از این منطقه تبعید شوند و دیگر حق برگشت نداشته باشند. برای بازگشت طایفهها به روستای پتک جلالی هم به نظرم باید خانوادهها با نظارت هیأت صلح بطور پلکانی در طول یکسال بازگردانده شوند و برای حفظ شرایط پاسگاه انتظامی در نزدیکی روستا راهاندازی شود و در ادامه اهالی دیگر هم به روستاهای دره قیر و کل جهان و سهتلون برگردند و زمینهای کشاورزیشان را آباد کنند. ما همه از یک ایل هستیم و باید تابع قانون باشیم.
سفرمان به رامهرمز و باغملک و روستاهایش به پایان رسیده و امیدواریم برای صلحی که به نظر میرسد هر ۲ طایفه خواستار آن هستند قدم مثبتی برداریم و روزی از صلح آنها بنویسیم. جا دارد از رضا طاهری، مدیرکل روابط عمومی حفاری مناطق نفتخیز جنوب، مهندس هدایتالله خادمی، نماینده مردم باغملک و ایذه و فرمانداران رامهرمز و باغملک که شرایط و امکان تهیه این گزارش را مهیا کردند، از سوی گروه گزارش روزنامه ایران تشکر کنم.