توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 290227
طنز؛ این حرف‌هارو از خودت درمیاری
تاریخ انتشار : شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۴۳
روزنامه شرق نوشت:

سر این صحبت می‌کردیم که ورزش برای سلامتی مفید است یا نه.

١ می‌گفتم: ببین، هرکی ورزش می‌کنه اگه ورزش‌رو ول کنه، هیکلش از ریخت می‌افته. ولی کسی که ورزش نکنه همین‌طوری دراز رشد می‌کنه و میره بالا. بعد درازی خودم را نشان می‌دادم.
می‌خندید و می‌گفت این حرف‌هارو از خودت درمیاری. ولی قبول.

۲ می‌گفتم: ببین اینها که حرفه‌ای ورزش می‌کنند یا تاندونشون پاره میشه، یا استخوان‌هاشون می‌شکنه، یا می‌افتند یا... خلاصه ورزش کار خطرناکی محسوب میشه و ما باید از بچه‌ها بخواهیم سراغ ورزش نروند چون ممکنه به خودشون آسیب بزنند یا آسیب بخورند. هرچی شُل‌تر، امن‌تر. مثل فرق بوته و درخت کاج. بدن هرچی فیتنسی‌تر باشه، بیشتر در معرضه خطره. ببین من چقدر در امانم چون خیلی شُلم. و شُلی خودم را نشان می‌دادم.

می‌خندید و می‌گفت این حرف‌هارو از خودت درمیاری. ولی قبول.

۳ می‌گفتم: با دوتا برادر دوست بودم به اسم ابراهیم و محسن. یکی‌شان رفت ورزشکار حرفه‌ای شد و آن یکی معتاد. مادره هرروز می‌زد تو سر محسن که بدبخت از ابراهیم یاد بگیر که ورزشکاره و لب به سیگار نمی‌زنه و باعث افتخار من جلو دروهمساده‌س. محسن چیزی نمی‌گفت و زیرلب غرغری می‌کرد و قل‌قلی می‌زد. ١٠ سال گذشت و ابراهیم ورزشکارتر و محسن معتادتر شد. هرروز هم مادره می‌آمد می‌زد تو سر محسن که خاک‌توسرت عکس داداشت را توی روزنامه و تلویزیون هی نشان می‌دهند، بعد اگر بخواهند تو را نشان بدهند فوق‌فوقش با یک آفتابه در دهان نشانت می‌دهند اراذل بدبخت. تو مایه‌ ننگی. محسن چیزی نمی‌گفت و به عکس برادرش در روزنامه و تلویزیون نگاه می‌کرد و زیرلب غرغری می‌کرد و قل‌قلی می‌زد. چندوقت ابراهیم وسط مسابقات حرفه‌ای این پاش با آن پاش دچار اختلاف می‌شود و سُر می‌خورد و می‌افتد و از ٦٩ جا استخوان‌هاش می‌شکند. ابراهیم ورزشکار را باندپیچی‌شده و ساندویچ‌وار آوردند و گذاشتند آن‌ور اتاق، جلو محسن. مادره که آمد توی اتاق و خواست دور ابراهیم ورزشکار بگردد و سرکوفت بزند سر محسن معتاد، محسن لب باز کرد و گفت: بیا ننه. خوبت شد؟ این عاقبت بچه ورزشکارت. حالا باید آفتابه و لگن بیارند براش. می‌بینی ننه؟ ورزش عاقبت نداره. من فوق‌فوقش بخواهم صدمه ببینم اینه که آتیش زغال بیفته روی شلوارم و تنبونم بسوزه.

۴ می‌خندید و می‌گفت این حرف‌هارو از خودت درمیاری. ولی قبول. باشه تو ورزش نکن و توی این جدول بازی‌ها هم شرط‌بندی نکن. می‌خندید و تیترهای ورزشی روزنامه «شرق» را نگاه می‌کرد و چیزی درباره‌شان می‌گفت. دراز کشیده بود روی تخت بیمارستان قلب شهید رجایی، سر نیایش. بچه‌اش، پناه، پایین بود. اجازه نمی‌دادند و درست هم نبود بچه وارد بخش بشود. مهشید، همسرش، یا مادرش، پناه را نگه می‌داشتند. سر همین چیزها صحبت می‌کردیم و می‌خندید و نگران مهشید و پناه و مادرش بود که این‌همه به زحمت افتاده‌اند.

پویان امیری، متولد ۱۳۶۱، آرام‌تر از آن بود که آمدن یا رفتنش سروصدایی راه بیندازد. حالا هم آرام و بی‌سروصدا چشم‌هاش را بسته و دیگر به روزنامه نمی‌آید و جاش را روی صندلی گروه ورزش روزنامه گل پر خواهد کرد. هرچند این کلمه‌ها از اندوه مادر و همسر و فرزندش نخواهند کاست اما کار دیگری نه از ما، نه از این کلمات برنمی‌آید. روحش آرام.
 
کلمات کلیدی : طنز
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.