دینداری اجباری و خطری که تهدیدمان می کند

بخش تعاملی الف - امین میرزائی

24 فروردين 1393 ساعت 9:59

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.


چند روز پیش "الف" مطلبی منتشر کرد درباره رفع فیلتراسیون فیس بوک. طبق معمول کامنت های بسیاری "لایک" خوردند. در بین دیدگاه ها، کامنتی خاص جلب توجه می کرد. متن این کامنت را که تعداد "لایک" آن بالا بود می آورم، پیش از آن که توضیحی اضافی ارائه دهم.

"باید یه تمام محدودیت ها پایان داد و آزادی به معنای واقعی کلمه رواج پیدا کند حتی به گفته پارلمان اروپا ازدواج همجنسگرایان هم باید آزاد باشد همان طور که در بسیاری از کشورهای مسلمان همسایه از جمله ترکیه و آذربایجان هم آزاد شده باید به حقوق فردی و اجتماعی همگان احترام گذاشت".

تا لحظه نگارش متن حاضر، کامنت مذکور چند صد لایک خورده است.

من به این کاری ندارم که تشکیل خانواده همجنسگرا چگونه ممکن است؟ و چگونه می توان این خانواده را "طبیعی" نامید، وقتی که والدین همجنسگرا فرزندانشان را از زوج های "طبیعی" به وام می گیرند، یا از پرورشگاه "اداپت" می کنند، یا رحمی اجاره ای و طبیعی می یابند تا - پس از یافتن لوله آزمایشگاه - خود را "کلون" کنند! یعنی به این کار ندارم که همجنسگرایان، "افراد آنرمال" محتاج به افراد نُرمالند. به مضحک بودن استفاده از ابزارآلات مصنوعی، برای عمل جنسی هم کاری ندارم! بماند که آن تکّه از بیانیه اروپا، درباره تبعیض جنسیتی بود و نه لزوماً همجنسگرایی. چرا که هنوز کشورهایی در اروپا به ازدواج (عمل اجتماعی) و نه رابطه (عمل خصوصی و بین فردی) صورت قانونی نداده اند.

به این هم کار ندارم که کلمه "حُرّ" در عربی و "آزاد" در پارسی، به معنی نجیب و اصیل و پیراسته اند. همین است که به ویراستار، "محرّر" می گویند و جوانمردی را "آزادگی" می خوانند. حالا چه شده که این دو واژه را به "libertarian"، که در -انگلیسی میانه- به معنی "خودمانی" است اطلاق کرده اند و لیبرتی (an action going beyond limits) را به خطا همان آزادی دانسته اند، بماند.

سخن من این ها نیست و مخاطب من نه آن کامنت گذار مجهول است، و نه کسانی که کامنت او را لایک کرده اند. این چند کلمه را خطاب به جبهه محترم پایداری می نویسم. واگویه ای ست از سردرد، خطاب به عزیزانی که برای فرستادن مردم به بهشت خواب ندارند و گوش خود را بر نصایح کارشناسان بسته اند. پشتوانه این تحلیل، سه دهه حضور در عرصه تحقیقات فلسفی و دینی، و تجربه مدیریت در عرصه های اجتماعی وسیاسی و فرهنگی است. مدیریتی که چندسال پیش، عطای آن را به لقایش بخشیدم.

در قدس محلّه ای وجود دارد به نام "مئه شریم"(صد دروازه). این منطقه محلّ زندگی یهودیان "اولترا ارتدوکس" است. یهودیانی که از رفتن به سربازی سرباز می زنند و مالیات نمی دهند و به علوم جدید - نقطه اتّکاء اسرائیل - بی توجّهند. اگرچه، کِنِسِت اسرائیل تصمیم گرفته عاقبت به سربازی شان بِبَرَد و به زور هم شده ازشان مالیات بگیرد و علوم جدید را به اجبار به خوردشان دهد.

محلّه قواعد خاص خود را دارد. بی حجاب را -چه رسد به جنیفر لوپز- راه نمی دهند. به احکام "شبّات" بی اندازه پابندند و مهمتر آن که اسرائیل را به رسمیت نمی شناسند. زمانی که بن گوریون با آنان پیمان بست، شمارشان از چهارصدنفر تجاوز نمی کرد. نیم قرن بعد نتانیاهو مانده است و نزدیک به یک میلیون شهروند یهودی که به آرمان های اسرائیل پشت کرده اند!

این که قدس، "مئه شریم" دارد عجیب نیست. عجیب پاگرفتن مشابه این محلّه در "لندن" است. محلّه ای که با دیوارهای نامرئیِ به نام "اعراف" از مابقی محلّات لندن جدا می شود و ساکنان آن به علوم روز روی خوش نشان نمی دهند و به مُد و حراج کریستی، بی رغبتند.

امّا این همه ماجرا نیست.

"موسی بن نُصِیر" و "طارق بن زیاد"، صادر کنندگان جنگ طلب اسلام اُمَوی به غرب اروپا بودند و بریتانیائی های انگلیکان هر آنچه در توان داشتند در مسیحی کردن "اجباری" مستعمرات شرقی به کار بردند. نتیجه آن شد که غرب مسلمان، ابتدا کاتولیک و بعد سکولار شد و یاران القاعده، شرق عالم را درنوردیدند.

بومیان موحّد استرالیا -هزارو اندی سال پیش- بت پرستی را به نفع پارسی زبانان نرم خویِ صادر کننده "شتر" و "خیار دریایی" ترک کردند و چند قرن بعد، "الله" عارفان را در دل زبان خود جا دادند - البته - بی آنکه لزوماً "مسلمان" شوند. این، پیش از آن بود که کاشفان اروپایی به تاسمانی و اطراف آن پابگذارند و "مسیحیت چُماقی" را در آنجا رواج دهند.

مسیحیان سخت گیر، سی صد سالی کوشیدند تا بومیان استرالیایی و اقوام مالایی وسربازان اندونزیایی را مسیحی کنند، آن هم در حالی که آنان را قوم منفور خدا و پست و پَلَشت می دیدند. کار به جایی رسید که بومیان استرالیایی از خدای مسیحیان بیزار شدند و مالزی و اندونزی و بخشی از تایلند، مسلمان ماندند.

بومیان استرالیا، تا سخن "مالکوم ایکس" آمریکایی به گوششان رسید، کانگوروشان یاد "افغانستان" کرد و به دین آباء اجدادی خود بازگشتند. امّا یک مشکل وجود داشت. "خیار دریایی" اندونزی جای خود را به "خشخاش" ملّاعمر داده بود و اسلام طالبانی، جای اسلام مولانا و بوعلی و رودکی و خواجه عبدالله -اسلام افغان های چند قرن قبل - نشسته بود!

نتیجه همه فعل و انفعالات فوق چه بود؟! غربِ مسلمانِ طارقِ بن زیاد - فاتح سخت گیر تنگه جبل الطارق- اینک سکولار است. واتیکان - با وجود یک میلیارد و اندی طرفدار با تقوا- به اجبار به امثال برلوسکونی، رسوائی های جنسی کشیشان کاتولیک و جماعت همجنسگرا تن داده است. آمریکا بین چهل میلیون Nones"" (بی اعتقاد به دینی خاص) و صدو پنجاه میلیون دینداری که برخیشان عمر جهان را چندهزارسال می دانند، تقسیم شده است. چرا؟! چون رهبران دینی از "دین" مغازه ساختند و خانواده های فاسدی چون "بورجیاس" را به دستگاه پاپی راه دادند. چون چوب برداشتند و "مک کارتیسم" راه انداختند. چون مفهوم انتظار "موعود" را با قدرت سیاسی امثال "جری فال ول" و "پت رابرتسون" و "بیلی گراهام" پیوند زدند. چون خود را حقّ، و مابقی جهان را "محور شرارت" خواندند.

دین که به "مغازه" یا "ابزار قدرت" تبدیل شد، گروهی راه بی دینی در پیش گرفتند و در مجاورت پاپ کاتولیک و پروتستان هایی همچون "پت رابرتسون"، بی اخلاق شدند. گروهی -مانند "هِریدیان یهودی" و "آمیش های مسیحی" -دور خود دیواری نامرئی کشیدند و از همه مظاهر تمدّن جدید بیزاری جستند. اِوَنجِلیست های آمریکائی در نزاع بین "دین" و "علم" هردو را در پای "میلیتاریسم" و "خرافات" قربانی کردند. گروهی به تفسیر مُحرَّف از "ودانته" هندوها و تعالیم "بودا" روکردند و به علّت باور به چرخه "تناسخ"، جان آدم ها را بی ارزش شمردند. گروهی هم.، کمربند انتحاری به خود بستند و همه را کافر دانستند.

البته دنیا به این بی دینی هم نیست. گروهی هم هستند که "راه دیگر" را برگزیدند. در میانه این جهان بی پروا، بی دین های آته ئیست، تنها "پانزده درصد" جمعیت جهان را تشکیل می دهند. پانزده درصدی که البته دانشمندترینشان، تنها به "پنج درصد" جهان مشهود علم دارند. نود و پنج درصد الباقی (ماده تاریک + انرژی تاریک)، همچنان برایشان جزو اسرار است. "ساینس" کافی نیست. شناختن آن نود و پنج درصد باقی، "عقل" می خواهد. "مَن کانَ لَه عقل، کانَ لَه دین". کسی که عقل ندارد، دین هم ندارد.

برادران و خواهران جبهه پایداری! یک خواهش دارم.

حلال خدا را حرام، و دنیا را به کام مؤمنان تلخ نکنید. به مردم ایران اجازه دهید که "راه دیگر" را حفظ کنند. دیندار و اخلاقی باقی بمانند، بی آن که به مواهب جهان جدید پشت کنند. خدا را عاقلانه بپرستند و - ضمن حفظ مسئولیت های اجتماعی - در گستره "مباحات" آزاد باشند. در آنصورت دیگر کسی کامنت نمی گذارد تا خواستار "آزادی های نامشروع" شود.

یک لحظه سکوت کنید... زنگ خطر مدّتی ست که به صدا درآمده است.


کد مطلب: 222546

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdci5rarqt1arw2.cbct.html?222546

الف
  http://alef.ir