نظر منتشر شده
۴
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 206865
درد دلی با حجت الاسلام ابراهیم انصاری
بخش تعاملی الف - فرزانه زنگیان
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۰۳
روز سه شنبه، بیست و هشتم آبان ماه سال ۱۳۹۲، حجت الاسلام ابراهیم انصاری، رایزن فرهنگی ایران در لبنان، طی حملۀ انتحاری که به سفارت ایران در لبنان انجام شد، به فیض شهادت نائل آمد. پیکر ایشان که دچار صدمات دل خراشی شده بود، پنج شنبه شب، به ایران انتقال یافت.

جمعه اول آذرماه، تهران سرد و پاییزی بود و از صبح زود آسمان می بارید. دوستان و آشنایان و همکاران آقای انصاری، در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، در خیابان فاطمی گرد هم آمدند تا پیکر شهید را از محل کار ایشان تشییع کرده و به دست های منتظر نمازگزاران در نماز جمعۀ تهران بسپارند.

شهادت آقای انصاری، آن چنان ناگهانی و غافل گیر کننده اتفاق افتاد که همه در بهت و حیرت فرو رفته بودند. وقتی که پیکر آورده شد، صدای شیون و هق هق گریۀ حاضران، فضا را پر کرد.

پس از آن پیکر شهید، به دست های مشتاق مردم، در نماز جمعه سپرده شد. در همۀ این احوال، تصاویری از شیخ ابراهیم، با آن لبخند مهربان و همیشگی اش، در بین مردم پخش می شد.

شیخ ابراهیم، نامی بود که نزدیکان، ایشان را بدان خطاب می کردند. شیخ ابراهیم با لبخند پر مهرش و با چهرۀ پر از صفا و محبت اش، در آن تصاویر به مردم می نگریست. همه را می دید. همۀآن آدم های اندوهگین راکه صدای شیون شان بلند بود و آسمانی راکه دست از گریستن بر نمی داشت.

اما شنبه صبح، در شهر مقدس قم، جایی که شیخ ابراهیم سال ها در آنجا زندگی کرده بود و در صحن امام رضای بارگاه مقدس حضرت معصومه، باز هم پیکر شیخ ابراهیم بر روی دستان مشتاق مردمی که خیلی هاشان، شاید قبلا هرگز نامی از ایشان نشنیده بودند، به جلو می رفت.

باز هم شیخ ابراهیم با صورت سبزۀ تندو عمامه و ردای سپیدش، به مردم لبخند می زد، با محبت، با آن ها گام بر می داشت و صورت های خیس از اشک پسران رشیدش، محمد مهدی و محمد حسین را که در کنار آیت الله مکارم شیرازی، بر پیکر پدر نماز می گزاردند، نوازش می کرد.

بالاخره پیکر شهید به منزل آخر خود رسید. حجره ای در بارگاه حضرت معصومه، جایی بود که شیخ آنجا در کنار مدفن شهید مفتح، می آرامید.

آن جا شیخ ابراهیم دید که همۀ دوستانش و آنانی که دوستش داشتند، آمده بودند. دوستانی دیرینه، دوستانی از ژرفای خاطرات قدیمی، از سی و پنج سال پیش، از سرزمین نخلستان و رطب های شیرین، از زادگاهش لامرد، از سال های انقلاب، از کوچه های قم، از روزهای جنگ و جبهه، از سپاه پاسداران، از روزهای فعالیت های فرهنگی در بندرعباس و گیلان و تهران، از سرزمین پرآفتاب و گرم سودان، از کنار درختان سر به فلک کشیدۀ لبنان، همه آمده بودند تا به شیخ سلامی دوباره گویند و او کسی نبود که جواب سلام کسی را ندهد!

وقتی شیخ در آرامگاه ابدی خود، آرام گرفت، احساسی چون حس شکوه و عظمت، چون حس افتخار و سرافرازی، چون حس عزت و سربلندی، چون حس عشق و ایثار در قلب ها شکوفا شد. همان احساسات آشنا و نزدیک که شهید و شهادت در انسان ها به وجود می آورد. حس غریب پرواز به سوی دوست...

شیخ ابراهیم: میدانی که ما مردمی هستیم که تازه وقتی کسی را از دست دادیم، قدرش را می دانیم و برایش مجالس بزرگداشت برگزار می کنیم!

مثلا همین شما! شمایی که بزرگ ترین آرزویت تقریب مذاهب اسلامی و وحدت بین مسلمین بود و در این راه از هیچ تلاشی دریغ نمی داشتی، شما که همیشه ازخدا طلب شهادت می کردی، شمایی که نسبت به موقعیت شغلی و امکاناتت، بسیار ساده زیست بودی و در خانه ات هرگز فرش های دست باف گران بها و مبلمان آن چنانی نداشتی.

شیخ ابراهیم، شما که همیشه ماشین های ارزان و مدل پایین سوار می شدی، ماشین هایی که بعضا مایۀ مزاح آشنایانت بود، در عین حال در سخاوت و گشاده دستی و کمک به دیگران کم نظیر بودی، شما که طوری زندگی می کردی که انگار مالت، مال خودت نیست، مال دیگران است!

شما که از کوچک ترین امتیاز دولتی برای خود و خانواده ات استفاده نمی کردی، شما که فرزندانی ساده زیست و بی ادعا تربیت کرده ای، شما که اگر در یک اداره دولتی کار داشتی، حاضر بودی دوساعت هم در صف انتظار و نوبت بایستی، اما با معرفی خود از امتیاز ویژه ای بهره نبری.

شما که در تمام دوران مدیریت ات چه در هرمزگان و چه در گیلان، کارمندانت همیشه شیفتۀ اخلاق و رفتارتان بودند، شما که در سودان و در گرمای طاقت فرسا به روستاهای عقب افتاده و شهرهای کوچک می رفتی تا به مردم نزدیک تر شوی.

شما که داستان دوستی ات را با آن چای فروش فقیر سر بازار سودان و محبت هایی که به او می کردی، همه شنیده اند. شما که می گفتی من به لینان نمی روم، مرا به جایی بفرستید که کسی دوست ندارد به آن جا برود.

شیخ ابراهیم، آیا ما قدر شما را می دانستیم؟ آیا یک بار در رسانه های مکتوب و غیر مکتوب مان از فضایل شما چیزی نوشتیم؟ آیا مردم شما را می شناختند؟

آیا جامعه احترامی را که در خورتان بود به شما ادا می کرد؟ آیا تلاشی شد که شما به عنوان الگوی رفتاری جوانان، مطرح شوید؟ شما که در سن پنجاه و چهار سالگی، به دلیل کار و تلاش زیاد، سال ها پیرتر از سن اصلی تان به نظر می آمدید؟

شیخ ابراهیم ما در حق شما و آرمان هایتان کوتاهی کردیم. این را فهمیدیم، اما دیرهنگام! اکنون که از پشت شیشه های عینک خود و با آن چهرۀ مهربان، از قاب تصاویرت به ما لبخند میزنی و بر فراز دست ها به آسمان می روی، ما تازه می فهمیم که عقب افتاده ایم!

شیخ ابراهیم، بگذار این جمله را از صمیم قلب بگویم که:

حجت الاسلام ابراهیم انصار، شهید رافت و وحدت اسلامی است و وای بر ما که سال هاست از قافلۀ عشق، جا مانده ایم!
 
کلمات کلیدی : فرزانه زنگیان
 
سارا
۱۳۹۲-۰۹-۱۰ ۱۲:۰۸:۲۴
خدا این شهید بزرگوار را در زمرۀ مقربین قرار دهد و محشور فرماید انشاالله . کاش این نمونه های رفتاری و اخلاقی نیکو بیشتر مطرح شده و مورد عنایت قرار بگیرند . جامعه ما بیشترین نیاز را به این الگوها دارد . (1811553) (alef-6)
 
مظاهری
۱۳۹۲-۰۹-۱۰ ۱۹:۴۳:۵۶
در رثایش زیبا نگاشتید. به شما، محمدمهدی جان، محمدحسین جان، زینب خانم، و خودم، صبورباش می گویم. (1812541) (alef-13)
 
محمد
۱۳۹۲-۰۹-۱۰ ۱۸:۱۷:۳۹
این شهادت به نظر من که اخبارش را دنبال می کردم در سال های اخیر کم نظیر بود . فقط به حجم اخباری که در سایت های فارسی و انگلیسی در مورد شهید انصاری درج شده توجه فرمایید . (1812306) (alef-6)
 
ریحانه
۱۳۹۳-۰۱-۰۹ ۰۸:۲۶:۱۰
خیلی زیبا شخصیت این شیخ عزیزمون رو گفتید.انشالله همه بتونیم پیرو راهش باشیم.و تسلیت به همه بخاطر از دست دادن همچین مرد خوشرو با ایمانی........ (2043913) (alef-11)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.