مغز شناخت و رفتارنویسنده: دکتر حبیب الله قاسم زاده و همکاران
ناشر:
ارجمند، چاپ اول ۱۳۹۳
۱۶۸ صفحه، ۸۰۰۰ تومان
این کتاب را
فروشگاه اینترنتی شهر کتاب تا یک هفته پس از معرفی، با
۱۰% تخفیف ویژه عرضه میکنند، در صورت تمایل
اینجا کلیک کنید.
****
«ثمره کوشش های عاشقانه، در محصول آن است که موسم آن همیشه بهوقت خود فرا می رسد ... »
کتاب پایه انجمن معتادان گمنامجناب استاد دکتر حبیب الله قاسم زاده که از پیشکسوتان و استادان به نام رشته روان شناسی بالینی در ایران هستند، از حدود یک دهه پیش در بیمارستان روزبه (زادگاه روان شناسی بالینی در ایران) با گروهی از شاگردان خود، حلقهای برای پژوهشهای بنیادین در حوزه علوم اعصاب شناختی (cognitive neuroscience) تأسیس کردهاند. این حلقه از سال ۱۳۸۷ تاکنون بیش از بیست و چند سخنرانی برگزار کرده است، به این ترتیب:
۱. سخنرانی درباره موضوعی بوده که محقق خود در آن باره به تحقیق و نظریهسازی پرداخته است و به نتایجی هر چند اولیه، دست یافته است. اصالت در تفکر و تحقیق، هدف اصلی دراینباره بود.
۲. این سخن رانی حتماً به شکل مکتوب تنظیم میشده، با رعایت کلیه موازین و جوانب مقالهنویسی.
۳. هر سخن رانی، حداقل از جانب یک فرد صاحبنظر، مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
۴. نویسنده پس از در جریان نقد قرار گرفتن، اگر پاسخی درآن باره دارد، آن را هم در مقاله خود منظور نموده است.
کتاب حاضر، بهعنوان اولین مجموعه، پنج سخنرانی را که به شکل مقاله تنظیم شده در بر می گیرد و از پی هر مقاله، نقد مختصری از سوی یکی دیگر از افراد حلقه آمده است. این مجموعه را باید قدم های کوچک اما محکمی قلمداد کرد که برای «تأسیس» حوزه های تحقیقی بنیادین برداشته می شود، با صبر و حوصله و قبول زحمت هایی که هرگونه تأسیس با خود دارد. هدف فتح قلههای علم و درنوردیدن آفاق دانش نیست، کنفیکونی رخ نمی دهد، «تشکیل چنین هستهای در بیمارستان روزبه حداقل این فایده را می تواند داشته باشد که رزیدنت های روانپزشکی و دانشجویان رشته روان شناسی بالینی، هر چه بیشتر و دقیق تر در جریان تحولات جدید علوم شناختی و عصبی قرار بگیرند و دید جامعتری نسبت به شناخت و طبقهبندی بیماریهای روانی و مداخله های زیست شناختی و روانشناختی پیدا نمایند. ... هدف، ایجاد فضای لازم برای تبادل اطلاعات بین محققان و صاحب نظران، و درعینحال، کمک به رشد و گسترش تفکر علمی و چندجانبه درباره فعالیت های عالی ذهنی و درنهایت شفاف سازی هر چه بیشتر مفاهیم و سازههای علمی مربوط به علوم شناختی است... .»
در مقاله اول، از قصه های مغز تا قصههای مردم، که بلند ترین مقاله کتاب نیز هست، دکتر حمیدرضا نقوی به این پرسش پرداخته اند که: «ساختار و کارکرد مغز چگونه شالوده های فرهنگی را شکل می دهد؟» در بخش اول این گفتار، نویسنده به معرفی مدلی برای توضیح ساختار و کارکرد مغز، به نام مدل «اتحاد های نورونی» می پردازد و بر مبنای این مدل، در بخش دوم گفتار سعی دارد با تبیین «شالودههای فرهنگی»، مشابهت های فرهنگی را در چارچوب علوم اعصاب توضیح دهد. نویسنده بر آن است که رویکرد او به درک یکپارچه، منسجم و وحدت یافته ای از فرایند های عصبی (علوم تجربی)، ذهنی و اجتماعی (علوم انسانی) منجر می-شود. دکتر ونداد شریفی، ضمن تمجید بسیار از این گفتار، برآنند که استعاره های به کار رفته برای تبیین ساز و کارهای «مغز فرهنگی» در این مدل، از قضا همان مفاهیمی هستند که در علوم اجتماعی، برای تبیین پدیده فرهنگ به کار رفته اند: اتحاد، همکاری، رقابت، کنترل، سلسله مراتب ، ... و بدین ترتیب، «فرهنگ میآید دلیل فرهنگ!» البته برای نگارنده این انتقادِ بسیار جالب، مضمونی تکراری در آثار تقلیلگرایان است؛ وقتی بناست که ذهن و فرهنگ را شیء کنیم، ناگزیر می شویم که شیء را نیز ذهن و فرهنگ کنیم، یعنی از استعاره های «شخص انگارانه» (personification یا حتی societification !) بسیار بهره بریم و چه اشکالی دارد؟
مقاله دوم، «شناخت: از حس گریزی تا حسّ آگینی و حسّ آمیزی» به قلم دکتر حبیب الله قاسم زاده ، به بررسی چرخش پارادایمی در علوم شناختی از حسگریزی به حسّ آگینی (embodiment) می پردازد. «در نظریه های کلاسیک، بازنماییهای شناختی، با بازنمایی های مربوط به سیستم کالبدی، فرق دارند و در سیستم های معنایی جداگشته از احساس و ادراک، فعالیت می کنند، اما امروزه سخن از این می رود که شناخت، امری جسمانی شده و آمیخته با احساس و ادراک است. حتی در بالاترین سطح نیز، شناخت، شالودهمند و تن خاست است. این برداشتها در چارچوب دیدگاهی شکل گرفته که به دیدگاه حسّ آگینی معروف است.» این دیدگاه توضیح میدهد که چرا در فرهنگ های مختلف، مفاهیم انتزاعی «تنهایی» و «طرد شدگی»، «سرد» بازنمایی می شوند: نگاه سرد، برخورد سرد، رفتار سرد، ...؛ «رفتار غیراخلاقی»، «سیاه» است؛ برخی افراد «سبک مغز»اند با این وجود که وزن مغزشان با افراد دیگر برابر است؛ «نظافت» جسمی تداعی کننده و آیین واره ای برای «پاکی» روحی است و ... . استاد، بعد از معرفی دیدگاه حسّآگینی و دلالت های فلسفی آن، نمونه هایی از شواهد تجربی حمایت کننده را معرفی می کنند و سپس از منظری نوروپسیکولوژیک (عصب روان شناسانه) و تحولی، به تبیین این دیدگاه و رابطه حسّ آگینی با حسّ آمیزی (کاربرد مفاهیم مربوط به یک حس برای حس دیگر، مثلاً «خنده تلخ» یا «زبان تیز») میپردازند. در پایان این سؤال بسیار مهم را پیش می نهند که: «چرا این تجربه در گروهی از انسانها مشترک است؟» و پاسخی برای آن پیشنهاد می کنند: «باید سیر تکاملی تجارب نوع بشر را مورد بررسی قرار داد. ... اما هنوز دراینباره نمی توان با قطعیت سخن گفت.» نقد دکتر محسن ارجمند، در واقع مروری کوتاه بر مقاله استاد است به همراه پیشنهادی مبنی بر بسط دادن این مقاله به حوزه هوش مصنوعی و روبوتیک.
مقاله سوم از دکتر کامبیز بدیع با نام «تابلوی معنایی: دستاورد معنایی از تجربه وجودی پدیداری» بین گفتارهای این مجموعه از هر حیث، تافته ای جدابافته است، خصوصاً از این نظر که به قول استاد دکتر قاسم زاده، ناقد و البته شارح این گفتار، «ما را هم به «اضطراب پردازان» و هم به «خویشتن پردازان» و حتی روانکاوان نزدیک می کند.» دکتر بدیع، پدیدارشناسی وجودی هایدگری را در تقابل با پدیدارشناسی کلاسیک هوسرلی قرار داده اند که به نظر میرسد در نقد دکتر قاسم زاده مقصود از رویکرد کلاسیک چیز دیگری است: «به نظر میرسد ساز و کارهایی که نویسنده به کار می گیرد، چندان بیگانه با رویکرد کلاسیک نباشند. مخصوصاً وقتی از عملکرد ها [احتمالاً عملگرها] سخن به میان می آید، خواننده به یاد نظریه پیاژه درباره شناخت شناسی می افتد که به نوعی بازیافت تفکر کانتی در فرایند شناسایی است-مخصوصاً آنجا که سخن از «تجربه شناختی» به میان میآید.»
دکتر ونداد شریفی، در مقاله چهارم، «از باور تا هذیان: نوشتاری درباره چگونگی شکلگیری باورهای بیماران دچار پسیکوز» پس از تدقیقی در تعریف هذیان، به مرور مدلهای تبیین کننده ساز و کار های شکلگیری هذیان پرداختهاند. آیا هذیان ناشی از نقص در ادراک و توجه است یا برخاسته از اختلال در استنباط و استدلال؟ اگر ناشی از اختلال در استنباط و استدلال است، به نقص در استدلال احتمالاتی برمیگردد، یا نقص در نظریه ذهن، یا نارسایی سبک اسناد اجتماعی؟ آیا میتوان با تلفیق مدل های موجود به دیدگاه جامع تری رسید؟ آیا اساساً یک مدل جامع و دربرگیرنده مکانیسمهای مختلف، می تواند هذیان های مختلف را توضیح دهد یا برای هر نوع هذیان، یک یا چند مکانیسم متفاوت عمل می کنند؟ دکتر حمیدرضا نقوی، در نقد این مقاله، همگام با بعضی محققان دیگر، هذیان را «چیزی بیشتر از یک باور نادرست» می دانند. حتی اگر بپذیریم که هذیان یک باور است، بسیاری از ویژگیهای یک باور معمولی را ندارد و در عوض ویژگی های دیگری دارد که بسیار از حوزه «فکر» فراتر می رود. نارساییهای مورد اشاره در مدل های مرور شده، میتوانند «همبسته» های هذیان تلقی شوند و نه «علت» آن. در پایان دکتر نقوی پیشنهاد می کنند که رویکرد دوعاملی کولتهارت و همکاران، چارچوب سببشناسانه کارآمدتری برای هذیان فراهم می آورد.
«وقتی ما در حال تفریح هستیم زمان خیلی زود میگذرد، اما وقتی در شرایط سختی و تنیدگی قرار داریم، زمان بسیار کند می گذرد و گاهی متوقف می شود. درک افراد از زمان بسیار متفاوت است و به نظر می رسد که این تفاوتها ریشه زیست شناختی داشته باشد.» در آخرین مقاله کتاب، «در جست و جوی صدای تیک تاک در مغز»، دکتر علی اکبر نجاتی صفا به مرور مختصر پاسخ هایی می-پردازند که به این سؤال داده شده: «مغز چگونه زمان را پردازش می کند؟» بعد از معرفی چند نظریه، به اثر داروها روی پردازش زمان و ادراک زمان در وضعیتهای مرتبط با پاتولوژی پرداخته شده و در پایان نویسنده چنین نتیجه می گیرند که «مغز برای مقیاس های زمانی مختلف (کمتر از ثانیه، ثانیه تا چندین ثانیه، ساعت، ساعت ها و شبانه روز) از ساز و کار های متفاوتی استفاده میکند.» دکتر ونداد شریفی، در نقد گفتار دکتر نجاتی صفا، به برجسته کردن نقش «فرهنگ» در ادراک زمان در برابر «بیولوژی» متمایل اند. دکتر شریفی به تفاوت های فرهنگی در «باور-های مرتبط با زمان» اشاره می کنند و پیشنهاد میکنند که این تفاوت ها می تواند بر ادراک زمان تأثیر گذار باشد. در پایان، با توجه به کمبود شواهد تجربی کافی، اذعان می کنند که شاید تفاوت های درون فرهنگی در ادراک زمان [احتمالاً نام دیگری برای فاکتور های بیولوژیک] بیشتر از تفاوت های بین فرهنگی باشد، ولی درهرحال، توجه به متغیر فرهنگ می تواند بسیار «مهم» تلقی شود.
همانطور که دکتر قاسم زاده اشاره کرده اند، جا دارد که به مقوله «نقد» در مجموعههای آتی جدی تر نگریسته شود و نقدهای جاندارتر و پرمایهتری بر گفتارها نگاشته شود. قرار بوده که «نویسنده پس از در جریان نقد قرار گرفتن، اگر پاسخی در آن باره دارد، آن را هم در مقاله خود منظور نماید» اما اثری از این قرار در این مجموعه نمیبینیم. پاسخ نویسنده به نقد میتواند پس از نقد بیاید، به شکل مناظرهای مکتوب.
این مباحث سرشتی میان رشته ای دارند. در مباحث میان رشته ای، ایده آل این است که اطلاع از رشته های مجاور در حدی باشد که محقق واقعاً در «میانه» چند رشتهی مختلف قرار گیرد. اما محققان میان رشتهای در ایران بیشتر از پایگاه رشته خود به طرح مسئله میپردازند و به دلالت هایی که گزارههایشان در رشته مجاور دارند، کمتوجهاند. وقتی احاطه به دانش مجاور، در حد کافی نباشد، میتوان حلقه را بازتر کرد، متن گفتار ها را در اختیار دانشمندان رشتههای دیگر گذاشت و آن را موضوع اقتراح قرار داد. خلاصه آنکه:
بگو روزبه، حلقه ای بسته نیست
هدف نیز جز بحث پیوسته نیست ...
* دانشجوی دکترای روانشناسی سلامت