سقراط در یکی از گفتگوهایش با گلاوگن می گوید:« حکومت ها به تعداد اخلاق نفوس می توانند متنوع باشند زیرا که انواع حکومت ها از درخت بلوط یا از زیر سنگ که پیدا نشده اند بلکه مولود اخلاق نفوس هستند» ناگفته پیداست که نوع حکومت را می توان انعکاسی از اخلاق غالب بر یک جامعه دانست به سخن دیگر در جامعه ای که ارباب و رعیت ، خان و خانزاده و اشراف زادگی اصالت داشته باشد بی شک سلطنت گزینه مطلوب اکثریت برای حکومت خواهد بود ؛ در چنین شرایطی مناسبترین راه برای تغییر فرم و محتوی حکومت در یک جامعه ، تغییر اخلاق غالب و اکثریت حاکم بر مردم آن جامعه است.
از همین رو پس از دوران رنسانس و عصر موسوم به روشنگری در اروپا و پیدایش جریان روشنفکری و پدیده مدرنیسم ، متفکران و کنشگران سیاسی و اقتصادی غرب، برای گسترش بازار مصرف خود در جوامع شرقی و جهان سوم، پروژه «اسیمیله» یا شبیه سازی را در این جوامع کلید زدند، برای همین منظور با صدور جریان «شبه روشنفکری» در این جوامع ، به نام تمدن اما به کام تجدد و بازار مصرف غرب دست به تغییر فرهنگها، سنتها و حتی مذهب گریزی در مردم جوامع هدف زدند. این همان مفهوم ابتدایی است که در ابتدای سخن به آن اشاره رفت.
بی شک تغییرحکومت در یک جامعه با تغییر ذائقه فرهنگی، سیاسی مردم در آن جامعه، بسیار کم هزینه تر، موثرتر و در عین حال با دوام تر از تغییر حکومت با عملیات های نظامی و اقدامات مسلحانه خواهد بود. اما انقلاب بهمن 57 مردم ایران در شرایطی که دو قطبی نظام های کمونیستی شرق و لیبرال دموکراسی غرب در سراسر جهان سایه افکنده بود، با مطرح ساختن گفتمانی جدید، هژمونی نظام های سرمایه داری و نظم نوین جهانی را با چالشی جدی مواجه ساخت.
هژمونی آمریکا در آن زمان گفتمان انقلاب اسلامی مردم ایران را بر نمی تابید، از سویی دیگر اقدام نظامی علیه انقلاب نوپای ایران نیز در جنگی 8 ساله و فعالیتهای تروریستی گروهک های معاند داخلی هم ، ناکام و عملا بی نتیجه ماند از همین رو پس از قطع نامه 598 جریانی جدید با همان هدف اما این بار با استراتژی استحاله فرهنگی جای خود را به گفتمان نظامی ، اسلحه و حذف فیزیکی داد. جریانی نرم و شاید بی صدا که با تکرار سناریوی تجدد ، این بار با استعانت از تکنولوژی و رسانه که بی گمان زبان گویای متفکران نظام های سیاسی می توان آنها را نامید، در نخستین گام ارزش های اخلاقی جامعه را نشانه رفتند تا با شکاف میان آرمان های اخلاقی انقلاب و رهبران آن با مردم، پروژه براندازی نرم محقق شود!
مصادیق بیشماری برای این ادعا موجود است ، حجاب، مبارزه با اشرافیگری، هنر متعهد و فرهنگ جهاد و شهادت که در گفتمان انقلاب اسلامی از قالب تعاریف تئوریک به یک ارزش و اصل مبدل گشته بود در جریان این استحاله فرهنگی، با تحریفی آشکار در قالب فمنیست، تجدد و مبانی لیبرال دموکراسی باز تعریف و باز تولید و در نهایت ترویج داده شد.
در این بین یکی از برجسته ترین دگرگون سازی های چند سال اخیر عوض شدن جای شاکی و متهم، قاتل و قربانی و شهید و جلاد است! موضوعی که در ماه های منتهی به انتخابات 96 بیش از هر زمان مطرح و به واژگونه سازی مفاهیم فوق دامن زد. در این ایام همین جریان هدایت شونده با تمرکز بر وارونه جلوه دادن حقایق، گروهک بدسگال منافقین با کارنامه ای سیاه از ترور تا همکاری با دشمن متجاوز به خاک ایران را در جایگاه مظلوم و قربانی نشاند ، شوربختانه عده ای نیز با به کنار نهادن عقلانیت و منطق و بی اعتنایی به حقایق تاریخی با این جریان همصدا شدند.
گروهک منافقین که روزگاری خود را مجاهدین خلق می نامیدند در ابتدا با اندیشه ای التقاطی از اسلام و مارکسیسم و با تکیه بر مبارزه مسلحانه و پافشاری بر انحصارگرایی وارد جریان مبارزه با رژیم پهلوی شدند اما پس از مدتی رسما با تغییر ایدئولوژی، مارکسیست را برگزیدند. از آنجایی که در اندیشه آنها انقلاب (به معنای عام) به تنهایی اصالت داشته و هدف بوده ، هر ابزاری را برای رسیدن به آن مباح و مجاز می دانستند، از همین رو با چهره ای دوگانه در دوران پهلوی با شعار مارکسیست و پس از انقلاب اسلامی با شعار اسلامی به میدان آمدند.
تئوری های این جریان از ابتدا با مبانی شیعی در تضاد بوده و با برجسته کردن دوقطبی هایی چون فقیر و غنی، روحانی و دانشگاهی و... با تحلیلی دیالکتیکی و مارکسیستی ، تنها راه از میان برداشتن تضادها و دوقطبی های مورد نظرش را جنگ و مبارزه مسلحانه می دانست.
اما دیری نپایید که چهره ی مستبد و تمامیت خواه آنها که در پس شعارهای آزادی خواهانه حقوق خلق و طبقه کارگر پنهان شده بود، پس از انقلاب با عدم اقبال عمومی مردم به آنها و ناکامی در دست یابی به پست ریاست جمهوری و راه یابی به مجلس، آشکار شد و با توسل به اسلحه و ترور کارنامه ای سیاه از خود را در تاریخ این سرزمین به جای گذاشتند به طوری که علاوه بر ترور شخصیتهای برجسته انقلاب و همکاری با رژیم صدام از سالهای 62 تا 67 مردم عادی را هم از جنایات خود بی نسیب نگذاشتند و در حدود 12 هزار نفر از مردم ایران را در این سالها قربانی و به کام مرگ کشاندند.
شهوت قدرت در این جریان به قدری بوده که ابراهیم یزدی از فعالان ملی مذهبی و یکی از اعضای نهضت آزادی در مصاحبه ای که در نشریه چشم انداز ایران در سال 84 از او منتشر شد عنوان کرد: آنها به صراحت اعلام کردند که باید انقلاب را از چنگ روحانیت و حتی دانشگاهیان در آورد چراکه خود را بیش از هر جریانی لایق اداره انقلاب می دانستند!
عزت الله سحابی یکی دیگر از نیروهای ملی مذهبی نیز در همان نشریه در سال 83 روی دیگری از چهره ی جریان مسعود رجوی را آشکار کرد، سحابی در بخشی هایی از آن مصاحبه در تشریح جنایات منافقین گفت: آنها برای توجیه جنایاتشان علیه نظام، اعضایشان را مورد شکنجه قرار می دادند و آثارش را به نمایش و به نام نیروهای سپاه می گذاشتند!
آنچه که روشن است فضای بوجود آمده به شیوه ای استحمار گونه انگشت اتهام را از سوی جریان تروریست پرور و ضد ملی رجوی برداشته و به سوی قربانیان اصلی این گروهک نشانه رفته! این درحالی است که ته مانده های این جریان حتی در لجن پراکنی های رسانه ای خود هم تا بحال هرگز اقدامات وحشیانه شان را انکار نکردند و تنها به متهم کردن نظام بسنده کردند و تیغ کشیدن به روی ملت خود را همچنان در دستور کار قرار دادند.
با این همه بنظر می رسد به طرز عجیبی جریان های بر انداز در پی تخدیر و تغییر ارزش ها و مسخ ذهن نسل هایی از انقلاب هستند که روزهای انقلاب و دهه نخست آن را تجربه نکرده اند از سویی برخی برای تسویه حساب های شخصی خود با نظام با چنین جریان استحماری هم صدا شده اند. ذکر این نکته ضروری بنظر می رسد که عبرت از تاریخ تنها راه جلوگیری از تکرار و تسلسل اشتباهات بشر است.