۴ میلیون و ۴۸۱ هزار و ۴۸۹ نفر، تعداد آرائی بود که مجموعا به امیرمهدی ژوله و امین حیایی رای دادند و ژوله با ۲۰۳ رای بیشتر توانست حیایی را شکست دهد. امروز، شنبه، ۴ مهر ۹۴ که این یادداشت را مطالعه می فرمایید، دو هفته از آن اتفاق گذشته است. ده ها نقد و تحلیل در رسانه های مجازی مشهور منتشر و مطبوعات و مجلات معروف چاپ شده اند. قطعا عبث و آزاردهنده است اگر تکرار مکرراتی در این نگاره بازگو شوند؛ ولی بدیهی است که این سوژه تا حدی توسط تحلیل گران و نویسندگان دیگر پرداخته و نتیجتا لوث شده، اما نگارنده معتقد است هنوز می توان سخنی نو و مفید در این باره بیان کرد؛ نگارنده معتقد است که از حیث عمق و ابعاد فراسیاسی، این اتفاق هیچ کم از ماجرای غیرعادی تشییع پیکر مرتضی پاشایی ندارد.
با لحاظ کردن مقدمه ی فوق و این مهم که بنا نیست نکاتی تکراری در این یادداشت هم برای چندمین بار تکرار شوند و در نظر گرفتن دغدغه و رسالت نویسنده - که همانا بکر نگری و باز کردن دریچه ای جدید به روی افق دید مخاطب است - ذکر موارد زیر مفید به نظر می رسند:
۱- پرداختن به یک اتفاق چند میلیونی، واجب است نه زرد!حدود ۱۱۹ هزار نفر کم تر از ۴ میلیون و نیم رای، به سمت ژوله و حیایی رفت؛ اختلافشان ۲۰۳ رای از ۴ میلیون و ۴۸۱ هزار و ۴۸۹ نفر بود یا به تعبیر دیگر، ژوله با ۵۰/۰۰۲ درصد، توانست پیروز رقابت شود! یعنی با دو هزارم درصد برتری نسبت به رقیب. من ابتدا این گونه ماجرا را می بینم؛ اولا، می بینم که این تعداد از مردم درگیر یک اتفاق شده اند، اتفاقی از جنس انتخاب، از جنس رای، از جنس مشارکت داوطلبانه. مشارکتی که نه به ازای آن مهری در شناسنامه شان ثبت می شود و نه در بخت و سرنوشت خود یا فرزندان یا نسل های بعدترشان و تصمیم گیری ها و تصمیم سازی های مملکتی تاثیر قابل توجهی خواهد گذاشت (اما... صبر کنید... واقعا این قدر واضح است که نخواهد گذاشت؟ واقعا این جنس اتفاقات بی تاثیر است در تصمیمات حکومتی؟ این سوالی است که در ادامه ی مطلب به آن پاسخ داده می شود).
برخی که تعدادشان هم اصلا اندک نیست، با لحنی سرزنش کننده، می گویند: «چرا باید رسانه ها، مخصوصا مجازی ها، این طور با آب و تاب به این سوژه بپردازن؟ کی گفته حالا این که ژوله ببره یا حیایی چقدر مهمه؟ نیگا کن! مل سایت یا خبرگزاری شون شده ژوله، حیایی، خندوانه! نچ نچ نچ نچ! این زرد بازیا چیه؟! یعنی مملکت مشکلی مهم تر از این بحثا نداره؟ گرونی خودرو مهم تره یا ژوله؟ برجام مهم تره یا حیایی؟» پاسخ من این است که اگر دغدغه ی شما و زردانگاری تان نسبت به این موضوع، از این بابت است که خوشتان نمی آید و نمی پسندید که مردم این گونه و با این غلظت، درگیر این جنس موضوعات و اتفاقات شوند، کاملا منطقی است، اما اگر منظور این است که ما به عنوان تحلیلگر، به عنوان نویسندگان - که باید جایگاه دیده بان های یک جامعه را داشته باشند - این موضوع را مهم تلقی نکنیم، کاملا مخالفم! اگر مردم مهمند، این موضوع هم مهم است! مهم بودن با مورد تایید بودن یک اتفاق، دو مفهوم کاملا مستقل از یکدیگرند. مگر می شود عنصر فراوانی و همه گیر شدن یک اتفاق را باز هم بی تفاوت نگریست؟ اتفاقا رسانه ها در این چنین بزنگاه هایی موظفند که موضع و نگاه منطقی تر را به جامعه عرضه کنند.
آری! می طلبد که در دو روز، سه مطلب در باب این داستان در اخبار ویژه ی یک رسانه ی بر خط قرار گیرد؛ این الزاما نه موج سواری است و نه زردبازی، بلکه توجه به دغدغه هایی است که در یک جامعه ی ۸۰ میلیونی، در حد ۴ میلیون و ۴۸۱ هزار رای و ۴۸۹ عدد رای که می تواند به مثابه همین تعداد انسان باشد را طی سه شبانه روز، درگیر خود کرده است. آری برادر؛ این مهم است و مهم بودن به معنی توجه درست به این جنس موضوعات است و نه الزاما به معنای تایید موج سواری برخی رسانه ها، بلکه اتفاقا مهم ترین رسالت رسانه ها، مگر جز موج سازی هایی به حق و مدیریت هوشمندانه ی اتفاقات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، علمی، اقتصادی و غیره است؟
حال اگر شخصی می خواهد وانمود کند که این ها دغدغه های قشر خاصی از جامعه است یا کسانی که فلان قسمت شهر می نشینند یا آن ها که مرفهان بی دردند یا آن ها که علافند، باید گفت که پس نه ملت ایران را شناخته و نه در جامعه نفس می کشد و نه این واقعیت را لمس کرده که واقعا اقشار و طیف های مختلف مردم از نگاه های گوناگون و با اوضاع زندگی خاص خود، درگیر این ماجرا شده اند و باید تاسف خورد به حال نگاه های مارکسیستی و طبقاتی که هنوز، نمی توانند جامعه را همان طور که هست ببینند؛ جامعه ای با تمام رنگارنگی هایش، با تمام تفاوت هایش، با تمام اختلاف نظرهایی که مردم با هم دارند ولی باز هم زیر سقف آسمان جمهوری اسلامی ایران و در کنار هم زندگی می کنند و با روحیه ی منحصر به فردی که ما ایرانیان داریم و از ظن خود در بزنگاه های مختلف و با روش های گوناگون، یار صحنه ها و وقایع مختلف می شویم.
الغرض؛ اگر رسانه ای، منطقی، مستدل و از زاویه ای نو، هر چقدر هم به این موضوع بپردازد و لایه های پیشین و پسین این ماجرا را واکاوی کند، باید به آن رسانه مدال دغدغه مند بودن، مدال حرفه ای بودن و مدال عمیق و تحلیل گر بودن داد. اتفاقا رسانه هایی باید سرزنش شوند که نگاهشان نسبت به این اتفاقات فقط به مثابه یک سوژه ی داغ گذرا بوده است.
۲- یک رقابت تنگاتنگ دو هزارم درصدی با ۴/۵ میلیون رای مدتی بود عادت کرده بودیم که همیشه رقبا، چه در عرصه ی سیاسی، چه مدیریت شهری و چه مسابقات و عرصه های دیگر، هم را لا اقل با ده درصد اختلاف حذف کنند! از منظر ما، این یک رقابت تنگاتنگ و شانه به شانه لقب می گرفت. اما به نظر می رسد، روزگاری فرا رسیده که خیلی هم نباید منتظر این جنس نتایج در رقابت های خاص و حساس باشیم؛ یادداشتی از نگارنده در تابستان ۹۲ منتشر شد با عنوان «دهه ی پنجاه و چند درصدی ها»؛ مقصود بازنشر آن مطلب نیست ولی در خلاصه (لید) آن مطلب که در تاریخ ۱۹ شهریور ۹۲ منتشر شده بود، این طور آمده بود که «در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲، شاهد آن بودیم که حسن روحانی با ۵۰/۷ درصد به پیروزی رسید. در انتخابات ریاست شورای شهر، احمد مسجد جامعی با ۵۱/۶ درصد یعنی ۱۶ رأی از ۳۱ رأی پیروز شد. در انتخابات شهرداری تهران، محمدباقر قالیباف ۵۴/۸ درصد با ۱۷ رأی از ۳۱ رأی برای سومین بار به شهرداری تهران انتخاب شد».
شاید بتوان ایراداتی با چند رقم ضریب خطا به این ادعا وارد کرد، ولی پر بی راه نیست اگر بگوییم که جامعه از فضای اقلیتی و اکثریتی به مفهوم گذشته خارج شده است. امروز اقلیت در جامعه و اکثریت، کاملا در شرایط مختلف و حواشی و متن های گوناگون، قابل تغییرند؛ هر آن ممکن است جای اقلیت و اکثریت جا به جا شود، در هر عرصه ای! چند جمله ی فوق از آن یادداشت دو سال پیش از جهت تقریب به ذهن این مفهوم نقل شد که مشخص شود وقتی در این یادداشت گفته می شود که در همه ی زمینه ها، داریم نزدیک به ۵۰-۵۰ می شویم، دقیقا یعنی چه!
و اما در مورد اتفاق محل بحث، همان طور که از نظر اکثر قریب به اتفاق رای دهندگان دور نبود، جای برنده و بازنده روزی یکی دو بار یا عوض می شد یا در معرض جا به جایی قرار می گرفت و نهایتا هم ژوله با پیروزی لبالب یعنی ۲۰۳ رای از همان عدد حدودا ۴ میلیون و نیمی و به طور دقیق تر یعنی فقط و فقط، دو هزارم درصد! هفته ی گذشته ما روایت جدیدی از رقابت تنگاتنگ را تجربه
وقتی حسین پور شبه روشنفکر، زمین بازی علیه اصلاح طلبان می چیند
کردیم! اسمش را می گذارم، یک رقابت دو هزارم درصدی!
دهه ی پنجاه و چند درصدی ها در همه ی زمینه ها، یعنی اقلیت مطلق به آن معنای سابق وجود ندارد؛ در چنین فضایی، از یک سو دو قطبی ها شدید هستند یعنی تقریبا ۵۰-۵۰ که هم می تواند خیر باشد و هم شر. خیر است اگر بازدارنده باشد به این معنا که هر دو طرف می دانند که طرف مقابل ضعیف نیست، اندک نیست، قابل حذف نیست، باید با او کنار آمد، نمی توان به فکر توطئه، نقشه ی نابودکننده یا نادیده گرفتن او شد و شر است اگر به هر دلیلی و به هر ترتیبی، یکی از طرفیت، از جاده ی عقلانیت و زیست مسالمت آمیز خارج شده و به خاکی رفتار فاشیستی و هل من مبارز طلبیدن دست بزند و رویارویی، چه در فضای مجازی و چه غیر آن، می تواند باعث وقوع خشونتی فراگیر (اپیدمیک) در جامعه شود که حاصلی جز تباهی هر دو طرف به بار نخواهد آورد. این جاست که مدیران، مسئولان و حاکمیت باید با مدیریت هوشمندانه، پیش دستانه و با بررسی و تحلیل های جامعه شناختی و روان شناختی عمیق، از اتفاقاتی مانند انتخاب خنداننده ی برتر یا تشییع جنازه ی مرتضی پاشایی، درس بگیرند و به نتیجه ای دست یابند که مبتنی بر آن، بتوان حرف جامعه را فهمید، بتوان پیام جامعه و درد آن تعداد از مردم را درک کرد! توجه به این اتفاقات هیچ به معنای فراموشی معضلات فرهنگی و سیاسی و بین المللی دیگر ما نیست، بلکه به این معنا نیست که قاعدتا حاکمیت و دیده بان های نظام، باید در سیاست گذاری هایشان، پیش و پس از مشاهده ی چنین اتفاقات خاصی، تغییراتی مشهود و موثر اتفاق افتد، وگرنه چه فرقی است بین آدمی و دیوار؟
الغرض؛ نگاه «خفه شو مخالف من» که ابتدائا توسط بزرگمهر حسین پور، کاریکاتوریست هفته نامه ی چلچراغ رقم خورد، دوقطبی ای را در جامعه رقم زد که یادآور «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد شد»؛ به این ترتیب که مشخص شد اگر کل جماعت شبه روشنفکر بسیج شوند و تمام بلندگوهای تبلیغاتی شان را هم فعال کنند، زورشان در همین حد است که با دو هزارم درصد اختلاف ببرند! این یک برد نیست بلکه فقط دو هزارم درصد اختلاف است! حتی دو صدم هم نیست، دو دهم هم نیست، اصلا درصد نیست، در هزار است! این رویکرد - که رامبد جوان در صفحه اش آن را چرک نامید - آن قدر زننده است که حتی شخص حمایت شده یعنی ژوله هم آن را پس زد!
۳- شکست اصلاح طلبان نه، بلکه مفتضح شدن شبه روشنفکران!واقعیت تلخ این است که در این اتفاق فقط یک طرف کاملا مقصر نبود؛ تلخ نه از این بابت که نگارنده اصول گراست (که نیست) و ناراحت است که حیف شد که هم جناحی هایش ۱۰ درصد مقصر بوده اند، بلکه از این بابت که اگر یک طرف کاملا مقصر می بود، راحت تر می شد به فکر علاج افتاد، اما طیف موسوم به اصول گرا، از این بابت دچار اشتباه شد که آتش بیار معرکه را اصلاح طلب نامید نه شبه روشنفکر! حال آن که شبه روشنفکری به نام بزرگمهر حسین پور در صفحه ی اینستاگرامش که حدود ۱۲۶ هزار دنبال کننده دارد، با انتشار عکس ژوله در کنار فرزندش، مطلبی را نوشت به شرح زیر:
«امشب استنداپ امیر ژوله است. مطمئنم مثل دفعه ی قبل میترکونه! اما در مقابل امین حیایی به نظرم باید به امیر رای داد. همینکه کسی قلاده طلا رو بازی کنه از نظر من فاقد صلاحیت رای دادن میشه... حتا اگه امیر اونقدر هم ندرخشه. چی کار کنم دیگه... بعضی وقتا اونقدر« حال » رو نمی بینم و «گذشته» ی آدما ملاک قضاوتم میشه...امیر جان به پیش».
باید توجه داشت که انتشار این مطلب حتی قبل از این که رقابت آغاز شود، نشان دهنده ی اوج نگاه پر عقده ی وی دارد. شهید مطهری در کتاب آینده ی انقلاب اسلامی ایران، در مبحثی از کتاب، به تفاوت مفهوم تفکر و عقیده می پردازد. ایشان این طور می فرمایند که عقیده الزاما محترم نیست چون ممکن است ناشی از عقده باشد ولی تفکر همیشه محترم است چون الزاما مبتنی بر فکر و استدلال است ولو غلط. این نوشته ی حسین پور نیز یک عقیده است که نه محترم است و نه عکس العمل نسبت به آن لازم نبود، بلکه نباید اصول گرایان در زمین بازی ای که او طراحی و قطعا پیش بینی هم کرده بود بازی می کردند.
اگرچه وی ساعاتی پس از انتشار این مطلب و عکس و اتمام برنامه ی خندوانه و پس از راه انداختن دعوا و کاملا دیده و بازنشر و منتشر شدن این مطلب وی در فضای شبکه های اجتماعی و نیز خبرگزاری ها و سایت های خبری-تحلیلی، آن را حذف کرد و این مطلب را در کنار تصویری که ژوله در آن پشت به دوربین و رو به نگاره ای (از نماد پوچ انگاری و نگاه مسموم مستهجن در تاریخ معاصر ایران یعنی صادق هدایت) است که به دیوار تکیه داده و دارد سیگار می کشد، منتشر کرد که نوشته بود:
«به دريايي درافتادم كه پايانش نميبينم
كسي را پنجه افكندم كه درمانش نمي دانم!
...
ديروز پستي گذاشتم كه بعد از يك ساعت برداشتمش. هر چند صفحه ي يك طنزپرداز و كاريكاتوريست را اصولن نبايد زياد جدي قضاوت كرد اما متاسفانه برخي دوستان چنان برداشتي كردند كه اصلن در مخيله ي من نيز خطور نمي كرد. با امين حيايي همين يك ماه پيش در استخر آب بازي مي كرديم و با امير ژوله كه هر روز حشر و نشر داريم. از نگاه من نه امير حق است و نه امين باطل! شايد به خودش هم گفته باشم كه فيلم قلاده اش را دوست ندارم و شايد به امير هم گفته باشم كه كارهاي آخر مديري برايم اونقدر هيجان انگيز نبوده است. و اگر انفجار خبري رسانه هاب مجازي را جدي تر مي گرفتم مثل هميشه دقيق تر و ظريف تر حرفم را بيان مي كردم. اما متاسفانه مثل طرفدارهاي دو آتشه ي تيم هاي فوتبال، چشمم را بستم و ازتيمم حمايت كردم و ظاهرا زيادي رو و احساساتي حرف زدم و ناخواسته حيطه و حريم طنز و هنر را به سياست آلوده كردم. هر چند از تلخي هاي اين روزها اين است كه طنز يك طنزپرداز جدي گرفته شود، در اينجا مثل يك كچل مرد، يا مرد كچل از طرفدارهاي امين عزيزم عذر مي خواهم و حيف كه رايم را به ژوله دادم و ديگر نمي شود، وگرنه به امين راي مي دادم تا بگويم داستان اونقدر جدي نيست كه الكي الكي جدي شده است! و به اميد اينكه هيچ كس ، كسي را قضاوت عجولانه نكند . چه كسي مثل من امين و امين ها را ... و چه ديگران من و مطالب مرا.»
در مورد اقدام اولیه و ثانویه ی ژوله، باید گفت:
یکم- انتشار این چنین مطلبی پیش از شروع مسابقه نشان از این دارد که حسین پور به این اتفاق به مثابه یک رویارویی ایدئولوژیک نگاه می کند اما نه بین ایدئولوژی خود و مدافعان و دوست داران نظام بلکه بین ایدئولوژی خود به عنوان یک شبه روشنفکر ولی در پوشش یک اصلاح طلب با کسانی که اصلاح طلب نیستند، بلکه فقط از امثال رئیس جمهور سابق یا رویکرد بخشی از نظام و طیف نزدیک به آن ها در ایام فتنه ی ۸۸ دل خوشی ندارند.
دوم- از آن جا که حسین پور روزنامه نگاری حرفه ای و مشهور است که از دهه ی هفتاد مشغول به کار شده و در فضای مجازی هم از سابقون بوده، اصلا نمی توان تصور کرد که او واقعا فکرش را هم نمی کرده که این مطلب تند و منزجر کننده اش، با واکنش و موج سازی همراه نشود! در مطلب دومش طوری وانمود می کند که گویی او تا کنون پدیده ای به نام «سکرین شات» و سپس انتشار آن در سایت ها و شبکه های اجتماعی را ندیده! انگار مثلا همین یک ماه پیش به دنیا آمده و همین سه هفته پیش وارد فضای شبکه های اجتماعی شده و همین دو هفته پیش هم برای اولین بار شاهد این اتفاق و چنین بلایی بوده که از قضا برای اولین بار هم سر اوی نگون بخت آمده! پس این ننه من غریبم بازی وی نیز نمی تواند به هیچ وجه باورپذیر باشد.
سوم- اصول گرایان و برخی از کسانی که اصول گرا نبودند ولی حزب اللهی و دلسوز نظام بودند، اشتباهی را مرتکب شدند که حسین پور می پسندید و البته امثال آقای ابطحی آن را تکمیل کردند.
مخالفان شبه روشنفکری نباید در زمین بزرگمهر حسین پور بازی می کردند
چند ساعت پس از انتشار مطلب حسین پور، آقای ابطحی عکس ژوله در کنار آقای سیدمحمد خاتمی را منتشر کرد و فضای مجازی و شبکه های اجتماعی و تلگرام پر شد از این عکس. این جا بود که عده ای از اصول گرایان حسین پور را چسباندند به ابطحی و سپس ابطحی را به خاتمی و در نتیجه حسین پور را به خاتمی و این چنین شد که به جای این که علیه جماعتی شبه روشنفکر مانند حسین پور که خود را زیر عبای اصلاح طلبان پنهان می کنند مطلب بنویسند، علیه جبهه ی اصلاحات مطلب نوشتند و اصلاح طلبان را فاشیست نامیدند. اگرچه قطعا در بین اصلاح طلبان نیز برخی فاشیست و مخالف ستیزند همان طور که در میان اصول گرایان هم بعضی متحجر و منجمدالفکرند، اما این ها دلیل نمی شود که چنین اشتباه محاسباتی فاحشی از جانب اصول گرایان رخ دهد و آن ها هم بگویند «مرگ بر خاتمی» پس به حیایی رای دهید و «مرگ بر اصلاحات» پس به حیایی رای دهید و «مرگ بر فتنه گران» پس به حیایی رای دهید.
بسیاری از کسانی که به ژوله رای داده بودند حتی در بین رفقای اینجانب، افرادی بودند که هیچ گاه نه به خاتمی رای داده بودند و نه به موسوی. نویسنده بودن و خلاقانه تر اجرا کردن ژوله باعث شد تا بسیاری که هم نگاه آقایان خاتمی و موسوی هم نبودند، اما به ژوله رای دادند چون بهتر اجرا کرد، همین، به همین سادگی!
درست تر آن بود که فقط مطالبی علیه شبه روشنفکران (نه اصلاح طلبان) نوشته می شد و این رویکرد حسین پور مورد تمسخر قرار می گرفت و لوث می شد نه این که همه در فضای دوقطبی شده ای که جرقه اش را یک شبه روشنفکر فاشیست رقم زده دست و پا بزنند و باز فضای شبه ۸۸ و شبه اخراجی های ۳-جدایی نادر از سیمین زنده شود.
الغرض؛ شروع کننده ی این ماجرا یک شبه روشنفکر بود به نام بزرگمهر حسین پور و البته برخی اصلاح طلبان مانند آقای ابطحی آن را باد زدند، اما باز هم دلیل نمی شد مبنی بر آن که ما اصلاحات را محکوم کنیم. هر دو طرف اشتباه کردند ولی اشتباه طرف اول شروع دعوا بود و اشتباه طرف دوم بازی در زمین طراحان دعوا. یک ارزیابی آماری نیست ولی شاید تقریبی بتوان گفت که ۹۰ درصد تقصیر متوجه امثال حسین پور و ابطحی و امثالهم بود و ۱۰ درصد متوجه آن هایی که به جای محکوم کردن خود این اشخاص به طور خاص، رفتند سراغ شخصی مانند رئیس جمهور اسبق که هیچ تقصیری در این ماجرا نداشت و نیز شخصی محبوب در جامعه به شمار می رود و صف آرایی علیه وی باعث برانگیختن غیرت طرفدارانش و رای ندادن به حیایی می شود. چه بسا اگر تنفرپراکنی علیه آقای خاتمی ایجاد نمی شد، رای حیایی در حد لازم یعنی دویست سیصد رای می توانست افزایش یابد.
۴- خندوانه، از نود هم پیشی گرفتباورمان بشود یا نشود، خنداونه ای که یک برنامه ی ضبط شده است، نه زنده، امروز تنه به تنه ی برنامه ای با نزدیک به دو دهه سابقه دارد رقابت می کند. این رقابت حذفی نیست، ولی به این معناست که در کسب رتبه ی پربیننده ترین برنامه، بر اساس برخی از نظرسنجی ها، با در نظر گرفتن تکرار خندوانه و تماشای این برنامه در آپارات، خندوانه توانسته در جذب مخاطب گوی سبقت را از نود هم برباید. دوشنبه ی گذشته یعنی ۳۰ شهریور ۹۴، حدود یک میلیون ۸۰۳ هزار نفر در نظرسنجی جذاب و پر سر و صدای نود شرکت کردند. سوال نظر سنجی، انتخاب بهترین دروازه بان تیم ملی فوتبال پس از انقلاب بود و مخاطبین از بین احمدرضا عابدزاده، ناصر حجاری، سیدمهدی رحمتی و ابراهیم میرزاپور، به یک گزینه باید رای می دادند و نهایتا با درصد ۵۹، ۳۲، ۸ و ۱ درصد، عابدزاده توانست ثابت کند که عقاب ترین دروازه بان آسیای ایران بوده و هست.
بند فوق گفته شود تا مقایسه ای صورت گیرد بین نود و خندوانه از حیث میزان شرکت کنندگان در یک نظرسنجی داغ؛ شاید این که برای خندوانه طی ۷۲ ساعت مخاطبین رای داده اند و برای نود طی سه ساعت و ربع، یک دلیل طرح شود، ولی واقعیت این است که این اختلاف آمار فقط نمی توان به این دلیل باشد. سه شنبه ی گذشته، خبرگزاری خبرآنلاین یک نظرسنجی روی خروجی اش قرار داد که دیشب (دوشنبه) نود را تماشا کردید یا خندوانه را و جالب این جا بود که اگرچه خندوانه تکرار دارد ولی نود نه، مردم اکثرا به خندوانه رای داده بودند.
نود و خندوانه دو جنس و برنامه ی متفاوتند. می توان گفت که نود فقط یه برنامه است؟ هرگز! نود یک جنس نگاه بی پروای صادقانه و لذت بخش است که هم در آن آرامش است آرامشی از جنس یک اصلاح قریب الوقوع در فوتبال که حتی شاید در چند برنامه ی بعد قابل رویت باشد و هیجانی مفید و دوست داشتنی از جنس معلوم شدن پشت پرده ها و بازنمایی آن چه رخ داده به همان صورت که رخ داده نه آن طور که مسئولان خواسته اند یا رسانه ها پوشش داده اند؛ خود خود همان چه که هست، بی هیچ روتوش یا غل و غش.
خندوانه نود نیست، ولی هر روشی را که بتوان با آن مردم را خنداند را امتحان می کند؛ تئاتر خنده اجرا می کنند که اسم غربی اش استند آپ کمدی است و آواز هم می خوانند و مهمان هم دعوت می کنند و خلاصه هر آن چه به ذهن خطور کند و به وسیله ی آن بتوان خندید، رامبد جوان و محمدرضا شهیدی فر از آن محذوریتی ندارند.
اما به هر امروز خندوانه توانسته از نود هم سبقت بگیرد و این نشانه ی قوی تر یا مفیدتر بودن خندوانه نیست بلکه نشان دهنده ی این است که این برنامه مفرح تر است، همین! اما این قیاس از این جهت می تواند مهم انگاشته شود که خندوانه توانسته در عرض حدود یک سال و نیم، این گونه تمامی رقبا را از میدان به در کند و بشود پربیننده ترین! این ترین بودن مقدس نیست ولی بی اهمیت هم نیست!
الغرض؛ این بند جهت قایس مع الفارق ذکر نشد بلکه صرفا از این بابت گفته شود که توجه شود در چنین بستری که حامل بیشترین مخاطب سیمای جمهوری اسلامی ایران است، وقتی اتفاقی رخ می دهد، باید بیش از پیش مورد مداقه و بررسی کارشناسان و اهالی مداقه و تعمق قرار گیرد،همین!
سخن آخر:برجام... قیمت خودرو... یا نتیجه ی رقابت ژوله و حیایی... کدام یک مهم تر است؟ این نگاه که کدام یک مهم تر است، غلط ترین سوال ممکن است! زندگی یک منشور است که وجوه فراوانی دارد به اندازه ی نیازها و آرزوها و دغدغه های آدمی! خرید خودرو مهم تر است یا خرید خانه یا مسافرت یا ورزش یا درس خواندن یا شغل مطلوب داشتن؟ این سوال هم غلط ترین سوال ممکن است! زندگی یعنی همه ی این ها همان قدر که هستند، مهمند! این اتفاق به اندازه ی ۴ و نیم میلیون رای داوطلبانه مهم بود. مهم بودن فقط آن جا معنا نمی یابد که فلان شخصیت عالی رتبه ی نظام در مورد آن موضوع حتما اعلام موضع کند تا آن موضوع مهم شود؛ خیر! مهم بودن یک مفهوم است که در ذات اتفاقات و واقعیات است. شاید نتیجه ی آن مسابقه، به اندازه ی برجام سرنوشت کشور و مردم را مستقیما تحت الشعاع قرار ندهد، ولی آیا این بدان معنا نیست که این آراء را به عنوان یک پیام، یک سیگنال، یک علامت مسالمت آمیز از بودن از زیستن از اثرگزاری برداشت نکنیم!
می توان فریاد مردم را نقد کرد و گفت: «مردم عزیز! در این مورد دلیلی نداشت این قدر گلوتونو پاره کنین! آروم ترم می گفتین می شنیدیم.» یا بیش فعالی مردم را نکوهید و گفت: «آخه چرا؟ یعنی تا این حد مهم بود؟ خب الان این حرکتا چی رو ثابت می کنه؟ اصلا درسته این قدر به هم بپریم به خاطر هیچ و پوچ؟!» بله، می توان همه ی موعظه ها را عنوان کرد، اما،
یک تحلیلگر، اگر پوزخند بزند و از کنار این اتفاقات رد شود، نباید احساس روشنفکر بودن پیدا کند، بلکه معقول تر است که احساس کر و کور بودن داشته باشد. درست پرداختن به این موضوعات، هنر است و حیاتی، هم فهم می خواهد و هم هوش و هم رسالت همه است؛ تحلیل رفتار جامعه، یک زردبازی عوامانه نیست، یک تفسیر هوشمندانه است و نه کار هر کسی.