کد مطلب: 205511
برای تاریخ
بخش تعاملی الف - امیرحسین فقیهی
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۲۷
سالها پیش، در دوران مدرسه، میان آن همه درس، بعضی درسها سوای نمره گرفتن و نتیجهی کوتاه مدت، ما را به افقهای دور میبردند. سرِ درس که بودیم، سر درس نبودیم و به عوالم دیگری میرفتیم. یکی از این درسها ادبیات بود. سرگذشت بزرگان ادبیات ایران، مطالعهی متون غنیّ آنها و خواندن اشعار اصیل فارسی درس نبود، زندگی بود.
درس «تاریخ» هم از آن درسهایی بود که حقیقتاً حسّی بود. درسی بود که یک جاهایی تعصّب ما را برمیانگیخت. بعضی جاها از گذشتهی خود میترسیدیم و بعضی وقتها شاد میشدیم. درس تاریخ همچون یک داستان پر فراز و نشیب بود که صد البته عامل «تعلیق» را به خوبی داشت. معلمی که میخواست تاریخ درس دهد، آن را همچون داستانی تعریف میکرد که به زندگی خود ما وابسته است و این، سکوت کلاس بود که با او همراه میشد.
آیا کسی بود که تاریخ و گذشتهاش برایش بیاهمیت باشد؟ بچهها اگر در کلاسهای دیگر بازیگوش بودند، کلاس تاریخ، آنها را مسحور و ذهنشان را معطوف به معلم و سخنان او میکرد. شاید تنها کلاسی بود که گرفتن «صدآفرین» برایمان کم اهمیتتر از اصل موضوع بود. این وسط، عملکرد گذشتگانِ خودمان برایمان جایگاه ویژهای داشت. شاید اگر میخواندیم که در قرن فلان قحطی آمده، آنقدر برایمان مهم نبود که یک تصمیم درست یا غلط پدرانمان برایمان مهم بود. اینجا بود که گاهی به درایت نیاکانمان مغرور و گاهی هم از حماقت آنان دلگیر و سر خورده میشدیم. مقاطعی از تاریخ هم بود که با خواندن آن، از دسیسهگریِ دشمنان لجمان میگرفت. اقدامات آنها در کنار سادگی و دونمایگیِ برخی مسئولین و صاحبان مملکت، آنقدر لج ما را در میآورد که حتی در مواقعی به پارگیِ کتاب تاریخ میانجامید!
آن زمانها نوجوان بودیم. میشود گفت بچه بودیم. با همان صداقت و شفافیت بچگی. با همان دلسوزی و خیالاتی که موقع خواندن تاریخ داشتیم. خیلی اوقات آرزو میکردیم که در برخی برهههای تاریخی حضور میداشتیم و موثر میبودیم. فکر میکردیم اگر آن زمانها، مثلاً زمان عقد قرارداد ترکمنچای، حضور داشتیم یا زمان حمله مغولها میبودیم، چه کاری میتوانستیم بکنیم.
شاید آنچنان هم بیراه نبود آن آرزوهای دوران کودکیِ ما. امّا حالا که بزرگتر شدهایم و با تجربهتر، به این رسیدهایم که وجود و حضور ما تاثیری در آن ماجراها نداشته و نخواهد داشت. اما به این هم رسیدهایم که خود ما هم الان در یک مقطع حساس تاریخی هستیم. شاید حساستر از مقاطعی که در کتابهای تاریخ خواندهایم. الان به این رسیدهایم که نکند ما هم به کتابهای تاریخ بپیوندیم، بدون آن که نامی خوش از خودمان به جا گذاشته باشیم. نکند ما هم در زمانهی خودمان، مثل خیلی از نیاکانمان بیدرایتی کنیم. نکند بیهمّت باشیم و نسبت به اتفاقات روز بیتفاوتی کنیم؟ نکند خود را به دست بیگانه سپاریم. نکند همانی باشیم که وقتی نوادگان ما، سرگذشتمان را در کتابهای تاریخ بخوانند، لعنمان کنند؟ نکند یزید زمان باشیم، در حالی که میتوانستیم حسین زمانه باشیم؟ نکندها و هزاران نکندهای دیگر در ذهنمان میآید، اگر و فقط اگر...
اما همهی اینها که شد «نکند»! پس «کند»ها چه؟ چه کارهایی میتوانیم بکنیم؟ وظیفهی ما در مقطع تاریخی خودمان که قطعاً به تاریخ خواهد پیوست چیست؟ سطور کتابهای تاریخِ آیندگان هماکنون دست ماست. ما چگونه میتوانیم این سطور را رقم بزنیم؟ مایی که در عصر جوانیِ انقلاب خمینی زندگی میکنیم، در سی و چند سالگیِ انقلاب، چگونه از تاریخ درس میگیریم و چه تلاشی برای عبرت گرفتن از آن میکنیم؟
خدا کند در جشن یکصدمین سالگرد انقلاب اسلامی، هنگامی که بچهها و نوههای ما سرگذشت ما را میخوانند، بر ما ببالند. خدا کند سینه سپر کنند در مقابل دشمنان و بگویند ما پسران همان پدرانی هستیم که انقلاب کردند و هشت سال جنگیدند و سالها تحریم کشیدند، ولی از پای ننشستند. خدا کند افتخار کنند به این مقطع از تاریخ. خدا کند که خدا کمک کند و کم نیاوریم، ما صاحبان این مقطع مهم تاریخی...
زبان امروز، زبان دیپلماسی است. یعنی حرف زدن با دلیل و استدلال قوی، حتی در مقابل زورگو. جنگِ امروز، جنگِ پشت میز و با لبخند است. زبان امروز، زبان مذاکره است. در زمانهای زندگی میکنیم که «تاریخ» تعیین میکنند برای نشستن پای یک میز. برای آن که ما را به تاریخ بسپارند. برنامهای ارائه میکنند به مثابهی ادوات جنگی. به عنوان ادوات جنگ نرم. دشمن این بار خیلی نرم میگوید که باید «تعلیق» را پذیرفت. و در این زمان است که تمایز ما و گذشتگانمان مشخص میشود. فقط حواسمان باشد که آرزوی کودکی ما برآورده شده و ما در یک مقطع از تاریخ قرار گرفتهایم. امّا آیا حالا هم میتوانیم «صدآفرین» بگیریم؟
کلمات کلیدی : امیرحسین فقیهی