توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 208156
16 آذر تنها یک روز نیست
بخش تعاملی الف - حیدر ولی زاده‎
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۰۰
تاریخ ایران را که خوب ورق می زنیم، می بینیم که در بین سیل حوادث، تنها تعداد اندکی از حوادث هستند که در سیر تاریخ ماندگار شده اند و با حفظ پویایی خود در این سیر به نمادی گسست ناپذیر از جریان های اجتماعی هم ماهیت تبدیل شده اند.

۱۶ آذر ۱۳۳۲ نیز یکی از مهم ترین و سرنوشت سازترین روزهای تاریخی در کشور ماست که دوشادوش خود را با سال های بعدی به جلو کشیده و تا امروز و آیند ه ها ادامه خواهد داشت، حالا سوالی که پیش می آید این است که چرا این روز در تاریخ سیاسی کشور ما به روزی مهم تبدیل گردید و به نمادی مستحکم به عنوان راهنمای دانشجویان استبداد ستیز تبدیل شد؟

برای بررسی واقعه ی ۱۶ آذر ۳۲ ماندن در همان سال و نگریستن به کودتای ۲۸ مرداد نمی تواند راه گشای ارزش این واقعه مهم باشد، برای بررسی این رویداد باید چند دهه عقب تر رفت و ریشه آن را از دل تاریخ به بیرون کشید.

پس از انقلاب مشروطه و محدود کردن نظام سلطنتی به دلیل اختلاف بین مشروطه خواهان، کنده نشدن اساسی ریشه استبداد، وقوع جنگ جهانی اول و حضور مستقیم انگلستان و روسیه تزاری در ایران اوضاع کشور از هر لحاظ آشفته شد، وضعیت معیشتی مردم به بدترین وضع خود رسید، بی ثباتی سیاسی، عدم امنیت و هرج و مرج کشور را فرا گرفت و عده ی بسیاری از مردم بی گناه در اثر اتفاقات ذکر شده زندگی خود را از دست دادند.

در این بین یک قزاق فرصت طلب به نام رضاخان میرپنج که در اندیشه ی کسب قدرت بود روز به روز از وضع نامطلوب بهره برداری شخصی برای کسب سلطنت کرد، هرج و مرج بعد از مشروطه باعث شد که روشنفکران، علما و مردم عادی برای خارج شدن کشور از بی ثباتی و جلوگیری از تجزیه آن به وسیله روس ها و انگلیس ها به رضاخان و برنامه هایش برای بازگردان کشور به ثبات اعتماد کنند.

"رضاخان چکمه از پا در نیاورد" تا این که کشور را به آرامش و ثبات رساند ولی این پایان کار نبود بلکه آغاز یک قدرت طلبی افزون بود، رضاخان ثبات و آرامش را به کشور آورد ولی به بهای خفقان سیاسی دو دهه ای، در این راستا علاوه بر به قتل رساندن منتقدین خوده از جمله: مدرس، میرزاده ی عشقی، فرخی یزدی و...و به زندان افکندن بسیاری دیگر، حتی به نزدیکترین کسان خود که عامل مهمی در رسیدن وی به سلطنت بودند از جمله تیمور تاش و... رحم نکرد و این چنین بود که زبان های ناطق در دهان ها لال ماندند و دل های پر از درد ساکت شدند.

بعد از ورود قوای روس و انگلیس در جنگ جهانی دوم به ایران و استعفای رضا شاه، پسرش محمدرضا پهلوی به سلطنت رسید، از آنجا که وی بی تجربه بود و مجلس پیرو سیاست های مطلق رضاخان نیز تحت فشار روشنفکران، علما و... از تجربه تلخ دوران گذشته خواهان کاهش قدرت مطلقه شاه بودند، آزادی نسبی بر کشور حاکم شد تعداد مطبوعات به صورت قابل ملاحظه ای افزایش یافت، ترس ها فرو ریخت، انتقاد ها آشکار شد، احزاب با سرعت بیشتری تاسیس شدند و چنین فرصتی بعد دو دهه خفقان بی نظر به نظر می رسید.

اوضاع طوری پیشرفت کرد که چهره محبوب مردم به مقام نخست وزیری محمدرضا پهلوی رسید، هرچند در این مدت نیز محمد رضا در پی تحمیل عقاید خود بر مجلس و دولت بود ولی با توجه به عدم قدرت و تجربه کافی در سال های اولیه حکومتش آزادی نسبی همچنان ادامه داشت، تا جایی که مردم ایران به آرزوی دیرینه خود یعنی ملی شدن صنعت نفت که سال ها از طرف امپریالیسم های جهانی غارت می شد رسیدند به طوری که رابطه ایران با بریتانیای استبداد پرور تیره و تار و در نهایت قطع شد.

این آزادی ها و دستاوردهای مهم دیگر، در آن مقطع، بسیار با ارزش به حساب می آمدند، چرا که بعد از چندین و چند ساله دست قدرت های خارجی از چپاول ایران کوتاه شده بود و تقدس پهلوی اول شکسته شد، سلطنت برای اولین بار بعد از مشروطه دوباره محدود شده و از آسمان به زمین آمده بود به طوری که شاه مجبور می شود از کشور خارج شود تا ایران در آستانه ی انقلاب مردمی قرار بگیرد.

از آن جایی که ادامه این دستاوردها و ادامه نهضت مردمی در تضاد آشکار با منافع انگلستان و آمریکا داشت باید چاره ای اندیشیده می شد تا نهضت مردمی سقوط کند و با یک دیکتاتوری دست نشانده این دو کشور دوباره به منافع خود دست یابند، انگلستان که نفت را از دست داده بود بازیگر اول این صحنه بود و برای این که تنها نماند دست به سوی آمریکا با گوشزد کردن احتمال انقلاب کمونیستی و تقویت جبهه بلوک شرق دراز کرد و از این تاریخ است که حضور آمریکا در دهه های آتی تاریخ ایران به عنوان نقش بی رقیب ظاهر می شود.

کودتای ۲۸ مرداد با حمایت دو کشور مذکور، ارتش و هوچی گری شعبان بی مخ ها به وقوع پیوست و بدین ترتیب تمام آمال و آرزو های ملت و تما دستاوردهایشان نابود شد و دوباره نطفه ی خفقان و دیکتاتوری در قالب محمدرضا بسته شد و این چنین بغضی سنگین در گلوی مردم شکل گرفت.

هنوز مدت زمان زیادی نگذشته بود که شاه ترتیب محاکمه دکتر مصدق و یارانش را داد و برای قدردانی از عوامل کودتا رابطه با انگلستان را از سر گرفت و اعلام شد ریچارد نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی به ایران خواهد آمد. این موضوعات زمینه لازم برای اعتراضات را فراهم کرد و در ۱۴ آذر ۳۲دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاس ها پرداختند و ناآرامی تمامی محوطه دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت وقت برای پیشگیری از هرگونه اقدام بعدی تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه كشیده شد و مأموران انتظامی، در زد وخورد با دانشجویان، شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی كردند.

صبح روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، گارد برای اولین بار وارد صحن دانشگاه شد تا فریاد مخالفان را در گلو خفه كند. در یكی از كلاس های درس دانشكده فنی، چند تن از دانشجویان در اعتراض به حضور مأموران گارد، آنها را به مسخره می گیرند و مأموران گارد با حمله به دانشجویان بی پناه، سه تن (احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعت‌رضوی و مصطفی بزرگ‌نیا) از آنان را به شهادت می رسانند. فردای آن روز در جو خفقان و وحشت، نیكسون به دانشگاه تهران می آید و از دست قاتلان " دكترای حقوق " دریافت می كند.

بعد از سیری مختصر در دهه های اخیر۱۶ آذر۳۲ و نگاه به دهه های بعد از آن، ارزش حرکت والای این سه شهید عزیز فهمیده می شود چرا که برای رسوایی استبداد، استکبار و به دست آوردن آزادی از عزیزترین دارایی خود یعنی جانشان گذشتند و در طول دهه های بعد سمبلی برای ادامه مبارزه با استبداد، استکبار و به دست آوردن آزادی در دانشگاها و گسترش آن در بطن جامعه تبدیل شدند و به گفته دکتر شریعتی این سه دانشجو " كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - كوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر كه را می آید، بیاموزند، هركه را می‌رود، سفارش كنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند." .

متاسفانه بعد از انقلاب تنها جنبه ی استکبار ستیزی این رویداد مهم را در راستای غرب ستیزی نشان دادند و فقط آن بخش را برجسته کردند که نفع بیشتری داشت و هیچوقت نگفتند که این رویداد چرا به یکباره علیه استکبار شورید؟ با ذکر موارد بالا مشخص می شود که چیز جز استبداد ستیزی نمی تواند جنبه ی اصلی این واقعه باشد و اگر استکبار را با خون خود رسوا ساختند به این دلیل بود که عامل استبداد پروری بعد از مدت زمانی شده بود.

امروز نیز دانشجوی دهه های بعد از انقلاب باید از این سمبل به عنوان یک نماد استکبار ستیزی در صورت حمایت از استبداد استفاده کند و نسبت به برخی از استبداد گران داخلی بی تفاوت نباشد تا کار به آن جایی نرسد که بجای خودمان دیگران تاریخمان را رقم بزنند و برایمان سرنوشتی محتوم به در بند بودن تعریف کنند، باید با منطق از آزادی در برابر استبداد دفاع کرد و ترس را در این عرصه ی خطیر روا ندانست که "خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر این که خودشان بخواهند."
 
کلمات کلیدی : حیدر ولی زاده
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.